رمان تگرگ از نگاه نقادان
کتابخانه : رمان تگرگ یکی از کتابهای حماسی تاریخ معاصر ایران است که به قلم محمود رضاخانی کرمانشاهی و از سوی نشر جدیکار در بیش از هزار و پانصد صفحه روایتگر نسلی است که در جبر محیط راهی جز مبارزه علیه ستم ندارند.
این کتاب همچنان که از عنوان آن پیدا است فلسفه تگرگ را با یک بینش سیاسی این چنین استنباط میکند:
عصر بارش تگرگ ویران کنندهای سرگرفت، ناچار همه به درون رفتند. شیرکوه از پشت پنجره رو به باغ، بارش تگرگ را مینگریست. بار دیگر نگرش فلسفه تشکیل گلوله و دانههای تگرگ در بالاترین نقطه آسمان و سپس رها شدن آنها بر روی زمین که ویرانی شکوفههای بهاری را در پی داشت در ذهن مرور کرد…
با چنین تفسیری از تگرگ، دوران نفوذ استعمار انگلیس که به هدف تسلط و غارت ذخایر و منابع سرزمین کهن ایران با مقاومت مردم غرب و به ویژه عشایر مواجه شدهاند و با درونمایه عاشقانهای از دلدادگی دو جوان به نام سروین و شیرکوه، ما را در جریان بخشی از حقایق مستند تاریخ میگذارد.
تحولات مهمی که در آستانه ورود به قرن بیستم اتفاق افتاد و کانون این تغییرات در ایران شکل گرفت بیتردید تاثیرات آن باعث ایجاد وقایع مختلف در دیگر کشورها نیز شد. به همین دلیل اهمیت و شناخت هر چه بیشتر این مقطع تاریخی در افزایش آگاهی سیاسی و اجتماعی ما موثر و مفید است. چرا که خیلی از سیاستمداران هنوز هم بر این باورند که نظم امروز جهان در تحولات قرن بیستم ریشه دارد.
یکی از موضوعاتی که در حیات سیاسی قرن گذشته تاثیر داشته است اوج تفکر بشر و تغییر مدیریت او در شیوه زندگی است. و البته پیشرفتهای شگرفی که در زمینه پزشکی، اجتماعی و از همه مهمتر نظری اتفاق افتاد، میتوان مرهون این مقطع زمانی دانست.
جدا از همه این دگرگونیها، مهمترین رویداد آن جنگ جهانی دوم بود که بنا به استناد تاریخ پنجاه و هفت میلیون نفر کشته شدند. اما از آنجایی که در این عصر از طریق حمل و نقل ارتباط بیشتر شد، واکنشها و انتقادهای مردم هم نسبت به اتفاقات به شکل جهانی تبدیل شد و اینجا بود که منتقد، تحول خواه و روشنفکر در میان تودههای مختلف اجتماع ظهور نمودند و یک سنگ بزرگ جلوی خودسریهای سیاستمداران افتاد.
در نتیجه این بگیر و ببندها، ایران که در کانون منازعات قرار داشت لطمات زیادی به آن وارد شد. چرا که از یک طرف انگلیسیها بوی نفت به مشامشان رسیده بود و برای رسیدن به این ثروت عظیم سرمایهگذاریهای وسیعی به راه انداخته بودند و از طرفی جنگ میان آلمانها و روسها تقریبا کشور را به اشغال این کشورها درآورده بود.
دوران فلاکت بار ملت ایران که برای تامین لقمه نانی زنجیر چرخ کامیونهای آلمانی را میبستند یا چکمههای آمریکاییها را تمیز میکردند چیزی نیست که در تاریخ این آب و خاک به دست فراموشی سپرده شود.
در این میان چیزی که جلب توجه ملت ایران قرار گرفت دیدن چهره پوشالی همه ایدوئولوژیهای مختلفی بود که با شعار طبقه کارگری و آیسمهای سیاسی در کشور به مسند قدرت رسیده بودند. همین امر باعث شد که میل مردم به گرایشهای مذهبی بیشتر شود و برنامههای سیاسی و اجتماعی خود را در آن جستجو نمایند.
به طبع تا آن روزگار در باورهای مردم کلماتی چون ایثار و از خودگذشتگی برحسب طبیعت و غریزه میهن دوستی معمول و رایج بوده است. اما بعدها که درگیریهای فکری سمت و سوی الهی پیدا کرد و واژه جهاد و شهادت در زندگی بشر شکل واقعی خود را پیدا نمود همه طرحها و نقشههای سیاستمداران که به فکر ایجاد یک حکومت جهانی و نظم نوین آن بودند رو به تجزیه و تحلیل نهاد. چرا که بشر در آستانه قرن بیستم توانست یک هدف پیدا کند و آن پیگیری عدالت و دفاع از حق بود.
این رمان درست در بهبوهه این درگیریهای فکری و رشد اندیشه بشر در این قرن نگاشته شده است که سرشار از حقایق تاریخی، اجتماعی و سیاسی عصر قاجار و فضای ملتهب سیاسی ترین شهر ایران در آن روزگار یعنی کرمانشاه است. و همان طور که میدانیم اتفاقات این منطقه حساس و استراتژیک به خودی خود بعدها تعیین کننده سرنوشت کشور و ملت ایران شد.
قهرمان تگرگ با برخورداری از نیروی مادی و معنوی در بستری از واقعیات تلخ زمان خود قرار دارد. واقعیاتی از نظام سیاسی حاکم و جبری که نسبت به اجتماع دارد و از همه مهمتر مردمی که برای کسب استقلال و حفظ ارزشها راهی جز مبارزه ندارند. و آن چیزی که این کتاب دنبال میکند و هدف والای نگارنده محسوب میشود، زنده کردن روح جوانمردی و جانفشانی گذشتگان است.
نگارنده روزهای سخت و دشوار مردمانی زجر کشیده و شجاع که درگیر و دار جنگ جهانی دوم و اشغال قوای متفقین لای منگنه فشارهای سیاسی قرار گرفته بودند را روایت میکند و میتوان گفت همه توصیفات از شخصیت تا موقعیت درست و دقیق است.
چرا که محمود رضاخانی بومی همین منطقه است و اگر چه آن دوران سیاه را به چشم خود ندیده است اما بنا به اظهارات ایشان با افرادی ارتباط داشته که ماجرای تگرگ برای آنها رخ داده است.
او سختیهای آن دوران را تنها به فقر و گرسنگی منحصر و محدود نکرده است بلکه آنچه که انگشت اتهام روی آن گذاشته، خیانت افراد خود فروخته و لطماتی است که از جانب این قشر و حضور اجنبی، بر ملت ایران ـ به واسطه پیدا شدن خط سیر نفت ـ تحمیل میشود.
نویسنده با مهارت کامل توانسته است دست کم صد و پنجاه شخصیت واقعی را در این کتاب درگیر نماید و با تبعیت از رخدادهای واقعی، هر کدام از آنها را در جریان رود پرتلاطم تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران با چیرگی تمام نبض و احساس بدهد. و البته با حرمت نگه داشتن زندگی خصوصی قهرمان و پرهیز از درج هر گونه صحنه تحریک کنندهای، صدای پرخروش قلب دو دلداده را در یک فضای عاشقانه پیش روی مخاطب تجسم نماید.
اما نکته قابل توجه دیگر زاویه دید نویسنده به تاریخ معاصر است که با اطلاعات ارزشمندی که در اختیار خواننده میگذارد چهره واقعی خیلی از افراد را نمایان میکند. افرادی که با مخدوش کردن تاریخ و پاک نمودن ردپای جنایات گذشته، سعی داشتهاند که یک چهره خدمتگزار و میهن دوست از خود نشان بدهند.
شاید به همین خاطر است که نگارنده برای پاسخ به تاریخ مجبور شده است منظره وسیعی از رویدادها را در زمان مناسبی برای پرداختن به موضوعات مهم سیاسی و گزافه گوییهای این افراد و طرفدارانش انتخاب نماید. چرا که از سال ۱۲۹۰ تا ۱۳۲۰ یکی از بحرانیترین مقاطع تاریخ ایران و جهان به شمار میآید. همچنین اتفاقات این دوران از نظر خیلی از تاریخنویسان دارای گرهها و پیچیدگیهای خاص خود است. به همین دلیل تگرگ قبل از این که زندگینامه باشد یک کار پژوهشی است که با زندگی همین افراد پیوند خورده است.
ظرفیت بالای او در دست مایه قرار دادن یک جریان عاشقی و وصل شدن به شخصیتها و جریانات مهم تاریخی و از همه مهمتر وارد شدن به دل خطر و بحران جرات خارقالعاده نویسنده را به سرانجام رساندن کشمکشهای قصه میرساند.
با این که نگارنده متولد بعد از ختم قائله جنگ جهانی دوم است اما تشنجات آن همه فاجعهای که در شهر کرمانشاه اتفاق افتاده قلم او را تحت تاثیر قرار داده است و به خوبی روشن است که در توصیف این شهر با یک احساس متعارف و معمول برخورد نکرده است.
شهری که به واسطه جاده ابریشم، تقریبا هر نیروی مسلح و مجهزی برای ورود و خروج از این شاهراه استفاده میکرده است و به طبع هر جنبدهای که سد راه آن قرار میگرفت زیر چرخ ارابههای غول پیکر روس و انگلیس له و لورده میشد.
اسامی مستشاران خارجی که هر کدام نقشی در پشت پرده دارند و برای سرکوبی مردم طرحی در ذهن میپرورانند تگرگ را از هر حیث بهتر به واقعیت نزدیک میکند. با این اوصاف او برای نام بردن از آنها واهمهای ندارد و هر کدام از این مزدوران خارجی را بنا به اسنادی که به آن اشاره میکند منتسب به یک شهر و یک منطقه برای اجرای ماموریتشان میداند.
شخصیت پردازی همین مزدوران که با زبان مردم همان دیار آشنایی دارند و ماموریت اخلال در وضعیت اجتماع آن شهر را به عهده گرفتهاند یکی از نقاط قوت رمان تگرگ است که شاید با کمتر کتابی این چنین متعهد نسبت به درج حقایق و تحولات سیاسی برخورد کنیم. در هر صورت او قصد نداشته است محتوای تگرگ را منحصر و محدود به کرمانشاه و غرب ایران کند. به همین خاطر با گذری به دیگر شهرها مخاطب را در جریان آن روز کشور قرار میدهد.
با ارزشترین قسمت این بخش قیام ستارخان و باقرخان در تبریز است که با تحلیلهای دقیقی که از قیام مشروطه دارد درست به زمانی میپردازد که تبریز توسط نیروهای وابسته به محمدعلی شاه به محاصره میافتد. متاسفانه خیلی از پژوهشگران بدون تکیه به اسناد معتبری شکستن محاصره تبریز را منتصب به روسها برای حفظ جان اتباع خود نگاشتهاند که طبق اسناد مهمی که موجود است زمانی که یارمحمدخان کرمانشاهی از جریان حصر مطلع میشود با کمک چند تن از یاران خود شبانگاه به قشون محمدعلی شاه حمله میکند و با بدست آوردن چهار مسلسل اطراف شهر، محاصره را میشکنند.
تحقیق و پژوهش نگارنده و پرداختن به این موضوع حامل دهها پیام برای ملت ایران است. که کمترین آن بدین معنی است که:
تفاوتی نمیکند که کدام شهر و منطقه زادگاه تو باشد بلکه جغرافیای خاک ایران از غرب تا شرق و از جنوب تا شمال محدوده دفاع از حریم زندگی تو و دفاع از آب و خاک میهن محسوب میشود.
این اولین مرتبه و دومین منطقهای نیست که دفاع از خاک میهن همه قبیلههای ایران را دور خود جمع میکند. همچنان که در قیام میرزا کوچکخان هم مشاهده میکنیم از همه قبیلههای مختلف به یاری میرزا میشتابند که مهمترین آنها کردهایی هستند که از کرمانشاه در صف مجاهدین او قرار میگیرند.
این همین موضوع را میتوان در جنگ هشت ساله عراق با کشورعزیزمان ایران یادآوری کنم. با وجود این که چند استان غربی و جنوب غربی درگیر جنگ بودند از همه قبیلهها و عشیرههای ایران در این مناطق حضور پیدا کردند و تا آخرین لحظه قدمی از مواضع خود عقبنشینی ننمودند. پس جای کتمان این بخش از تاریخ ایران نمیتواند درست باشد و هر ایرانی وطن دوستی منکر این موضع نخواهد شد.
با این وجود او به سه تم حماسه، واقعیتگرایی و تاریخ با پس زمینههای مختلفی از زندگی شهری و روستایی تکیه میکند و به رویدادهایی میپردازد که بازیهای سیاسی و اتفاقات ناگهانی در آن نهفته است. بازسازی یک زندگی واقعی با حجم زیادی از اطلاعاتی که با اسناد تاریخی همخوانی دارد و همچنین لحن تصنیف وار در توصیف فضا و صحنههای رمانتیک و استفاده از زبان حماسه نشان میدهد که یک ادبیات نو در این کتاب بکار برده شده است.
البته در اینجا نگارنده ار حق نمیگذرد و فداکاری معلم آمریکایی مدرسه مموریال تبریز به اسم هوارد کانکلین باسکرویل که در جریان شکستن حصر کشته میشود را مو به مو تعریف میکند و یادواره عدالتخواهی او را برای مخاطبش زنده میکند.
تحلیلهای غنی نویسنده و پرداختن به واقعیتهای تاریخی که میتوان برای حوادث آن سند و مدرک ارائه نمود ویژگی منحصربهفرد تگرگ است. از همین رو این کتاب را میتوان به یکی از معدودترین رمانهای زبان فارسی واقعگرا اطلاق داد که همین موضوع او را از رمانهای بلندی که توهم در آن جدی، عمیق و گسترده است، متمایز میکند.
واقعیتگرایی زبان رمان و استفاده از کلمات و واژههای فارسی و همچنین با روشن نمودن برخی از ابهامات تاریخی برای نمونهای که بتوان آن را به علاقهمندان نسل جدید معرفی نمود تگرگ را از هر حیث دارای برجستگی ویژهای نمایانده است.
در بحث فرهنگ و سنتهای رایج، محمود رضاخانی قلم فرسایی نکرده است و خواننده نیز به خاطر هیجانات قصه ذهنش را متوجه این موارد نمیکند. اما بهتر بود که نگارنده گوشه چشمی هم به این موضوع می داشت تا ضمن انتقال پیام و محتوای اصلی هر چه بهتر رنگ و بوی محیط را با شخصیتهای آن سازگار مینمود.
نگارنده در بخشهایی و بیشتر در شادیها و عزاداریها به سنتهای رایج و بیشتر مشترک یا منحصر در فرهنگ ایلات و طوایف به جهت آگاهیرسانی توجه قابل درکی داشته است. چه خوب بود در مورد کرمانشاه به دلیل داشتن طوایف مختلف، فرقههای گوناگون، مراسمها و آداب متفاوتی که دارند کمی بحث را حساستر و پیچیدهتر مینمود و به آن اهتمام میورزید.
البته تئوریسینهای ادبی این موضوع را چندان نکته مخربی تلقی نکردهاند اما به هر حال در بحث جلوه دادن تنوع فرهنگی میبایست این نکات در دستور کار قرار میگرفت.
نویسنده در پاسخ به این مطلب میگوید: بیشتر فرهنگهای بومی ایران یک وجه اشتراک در تمام نقاط کشور داشته است همانند جشنها و عزاداریها که متاسفانه به مرور زمان با تهاجمات مختلف اصالت آن به فراموشی سپرده میشود.و البته خیلی از مراسمات همچنان به قوت خود باقی و اجرای آن به همت مردم تداوم دارد.
مطلب دیگر قالب رمان است. نگارنده سعی کرده است قالب کتاب را با نثر رایج امروزی و با در نظر گرفتن فضای آن روزگار تلفیق بدهد. شاید بتوان گفت که یک قالب سنتی با مدرن را درهم آمیخته و از آن یک ادبیات خاص و جذاب پدید آورده است.
باید در نظر بگیریم که با تعغیر عصرها، حاکمیت فن ادبی هم شکل جدیدی به خود می گیرد به همین دلیل نگارنده برای این که یک زبان هم مانوس خلق کند دست به چنین ابتکاری داده است.
موضعگیری نویسنده در برابر حاکمیت آن روزگار و قیام مشروطه که بحث مطالبات مردم در آن به صدا و دیالوگهای اجتماعی مربوط میشود تا حدودی به تک گویی افتاده و این نشان میدهد که نویسنده تحت تاثیر احساسات عمل نموده است. چون هیچ راهی به درون افراد ضد قهرمان نیست. دست کم میبایست مخاطب را از دیالوگهای ضد قهرمان و استدلالهای آنها نیز بهرهمند مینمود و البته یک توجیه مصلحتی هم میتوان برای آن پیدا کرد.
چون اغلب شخصیتهای منفی و ضد قهرمان از چهرههای شاخص تاریخ هستند که کم و بیش نام آشنا و یا ردپایی در تاریخ از آنها به ثبت رسیده است. و بیتردید هیچ نقطه روشنی در کارنامه خود که کمترین جرمشان بنا به شواهد تاریخ خیانت به ملت و خدمت به دشمن بوده است به چشم نمیخورد. شاید به این دلیل است که نگارنده با درج چنین خصیصههائی اکتفا کرده و قضاوت در مورد شخصیت آنها را به مخاطب واگذارنموده است. البته در پاراگرافهایی توضیحات مختصری داده است اما بیشک برای کسی که به تاریخ ایران و شخصیتهای آن آشنایی ندارد کمی مبهم و مجهول بهنظر میرسد.
در این سمت راه به درون شخصیتهای مثبت باز است و هیچ لایه مخفی و پنهانی در زندگی آنها وجود ندارد. با آدمهایی مواجه هستیم که عدالت و آزادی در نظر آنها رنگ جدی دارد و برای دستیابی به آن از هیچ کوششی فروگذاری نمیکنند. سطح شعور آنها در دیالوگها و چیزی که در ذهن آنها میگذرد توانایی نویسنده را نشان میدهد که به درون و برون قهرمانانش کاملا مسلط است.
***
همان طور که میدانید ادبیات و زبان فولکلوریک یا به طور روشنتر باورهای توده مردم با قدمتی پانصد ساله توانست قالب قصهگویی و داستان نویسی ما را دگرگون نماید. این شیوه را میتوان در شاهنامه و داستانهای شفاهی و نقالی کهن ایران که پر از اسطوره است یادآور شد.
زبان فولکلوریک از دانش توده مردم کمک میگیرد تا در کنار باورهای آنها، آداب، رسوم، آئینها و همچنین لهجهها و گویشهای گوناگون که در بین اقوام مختلف است در قصهگویی و داستاننویسی استفاده نماید. این دایره وسیعی که زبان فولکلوریک در ادبیات ما به وجود آورد زمینه بسیار خوبی بود که بتوانیم از همه استعدادهای قومی و رسومهای متنوع و مختلفی که در ایران است نهایت بهره را ببریم.
به همین دلیل اگر کتاب تگرگ را در ادبیات و زبان فولکلوریک از صافی عبور دهیم متوجه خواهیم شد که محمود رضاخانی در حقیقت برای اتحاد بین تودههای مردم ــ با وجود تضادهای قومی و مذهبی ــ از همین دانش استفاده نموده است.
تاثیرات محیط به رشد قهرمان، شعور عام در دانستن حقیقت، استفاده از فضاهای بومی و قهرمانان ملی، روحیه غیرت و تعصب به ناموس و وطن، خط و مشیهای اجتماعی و سیاسی،اتحاد و وحدت جامعه، احساسات ضد انگلیسی همه و همه نکاتی است که نگارنده براساس دانشهای عامیانه استفاده نموده است.
****
کنش و واکنشها با فراز و فرودهایی که قابل باور است اتفاق میافتد. به همین خاطر اگر ابتدا و انتهای تگرگ را دنبال کنیم به هیچ عنوان مطلبی غیر مرتبط نمیتوان در رخدادهای آن پیدا نمود و همین امر نشان میدهد که ساختار و پیرنگ یکی دیگر از عناصر بنیادین ادبیات داستانی در آن لحاظ و رعایت شده است.
اگر ما پیرنگ را متشکل از صحنه و پایانبندی حساب نماییم کنشی که در داستان اتفاق میافتد. لحظهای که در ابتدا قلعه شورجه بدست قوای دولتی تصرف میشود اقدام یارمحمدخان برای فراری دادن شیرکوه و سروین که یکی در معرض خطر مرگ و دیگری در معرض بیعفتی است عمل آن را میتوان یک کنش حساب شده دانست و صحنه اصلی هم براساس همین کنش که بعدها به واکنشهایی از طرف فرمانفرما برای پیدا نمودن آنها اتفاق میافتد شکل میگیرد که همین طور کنشها و واکنشهای تو در تویی را به همرا دارد و در پایان به یک سرنوشت تلخ جمعبندی میشود.
در موضوع مقدمه چینی محمود رضاخانی با بهترین شیوه قصه را آغاز نموده است. با توضیحاتی قلعه شورجه و افرادی که متحد شدهاند مخاطب را در کم و کیف خط فکری آنها قرار میدهد. اما چیزی که بهنظر میرسد کمی ضعیف درباره آن پرداخته شده شخصیت عبدالباقی خان چهاردولی است. مخاطب فقط میفهمد که عنصری شجاع است که همراه مردم منطقهاش در دفاع از قلعه شورجه به مبارزه علیه حاکمیت انگلیس در کشور سر به شورش گذاشته است اما از پیشینه و سابقه او مطلب قابل توجهی ذکر نشده است.
چون عبدالباقیخان چندان عمری در قصه ندارد و از آنجایی که این شخص بانی همه اتفاقات بعدی در این قصه است مشام کنجکاوی مخاطب را بر میانگیزد. چنین انگیزه ای در مورد همه شخصیتهای اصلی و فرعی یکی از دلایلی است که ثابت میکند تگرگ در مخاطب تاثیر خود را داشته است.
عملکرد شخصیت پردازی محمود رضاخانی در کتاب حماسی تگرگ همچنان که ذکر شد در مورد افراد ضد قهرمان و یا متحدان او در مقابل قهرمان یا همفکرانش تا حدودی به یک جانبه نگری افتاده است. و البته با همان توجیهی که برای آن عنوان نمودیم این مساله را میتوان مورد اغماض قرار داد ولی اگر این کتاب به زبانهایی خارج از محدوده جغرافیایی ایران ترجمه شود بیشک سوالهای متعددی در ذهن مخاطب ایجاد میکند.
این که در شخصیت فرمانفرما چه کمبودهایی وجود دارد که او را به این شدت تشنه شهرت و شهوت نموده است؟ این بیمار سادیسمی که هر لحظه رگ آن به جوش آمده و دست به قتل و غارت میدهد همه و همه در ذهن مخاطب ایجاد سوال میکند.
بهنظر میرسد که محمود رضاخانی در مورد ضد قهرمانهایش از یک شیوه روانشناسی نو استفاده نموده است. چرا که علم روانشناسی پی برده است که در هر انسانی یک رگ سادیسمی وجود دارد و بسته به ذهنیت فرد و موقعیتهایی که در آن قرار میگیرد فعال میشود. البته چنین دیدگاهی در آنهایی که تبحری در کار شخصیتپردازی ضد قهرمان – از نگاه دوربین سینما – دارند به وضعیت جبرانی یاد میشود و به این معنی است که فرد تحت تاثیر گذشته به جبران بر میخیزد.
به همین دلیل اگر ما چنین دیدگاهی در شخصیت پردازی ضد قهرمانهای تگرگ در نظر بگیریم پس آن لایه پنهانی در چنین اشخاصی برای نزدیکترین افراد به خود آنها هم مجهول و مبهم است. چون اصولا قابل پیش بینی نیستند که بتوان راهی به درون آنها پیدا نمود.
اما آیا این شیوه شخصیت پردازی میتواند جایگاهی در ادبیات ما داشته باشد؟
باید گفت که چون شخصیت پردازی یکی از عناصر بنیادین داستان است و سهم مشارکت او در واگذاری رویدادها سهم قابل توجهی است و از طرفی ما با فردی مواجه هستیم که انسان است و دارای یکسری ویژگیها و احساسات، پس یکی از ضروریتهایی که رماننویس باید نسبت به آن توجه و تامل نماید شخصیت پردازی است. ما نمیتوانیم بر حسب این که مخاطب احساس نویسنده را میخواند و حرفش را میگیرد لایه مخفی و پنهانی از شخصیت را در نظر مخاطب تجسم نماییم. هرچه قدر بتوانیم اطلاعات لازم و قابل فهمی را در اختیار مخاطب قرار بدهیم به همان میزان نیز به احساسات او مسلط تر خواهیم بود.
در میان گونههای شخصیت، نویسنده از شخصیت پویا خیلی کم استفاده کرده است. یعنی شخصیتی که دچار تحول شود و از بد به خوب تبدیل شود فقط در یک مورد آن هم قزاق پیر و مریضی به نام کلبعلی اتفاق افتاده است.
در جواب این مسئله نگارنده میگوید: در آن مقطع زمانی که نان شب از همه چیز مهمتر بوده است و تامین لقمه نانی برای بچههای ضعیف و مریض خود یک مبارزه محسوب میشده کمتر کسی در اندیشه پویایی بوده است.
در واقع عناصر یا خوب هستند و یا بد و شخصیت خاکستری در این کتاب نقشی ندارد. کما این که در پاره ای این اتفاق رخ میدهد که افرادی طی فرآیندی تغییر کنند و دچار دگرگونی و یا تغییر آراء خود شوند اما آن چیزی که در بیص قصه به چشم میخورد این است که نویسنده سعی نموده است عناصر، موضوعات مهم و انتقال پیام را در روایت خود مرتبط کند و از پویا نمایی چندان بهرهای نگیرد. و نکته دیگر این که استفاده از عناصر واقعی و تاریخی باعث نمیشود که طرحهای شوم پشت پرده لو برود و این نکتهای است که باید آن را در این رمان قابل ستایش دانست.
*****
کشمکش فرد علیه فرد و کشمکش فرد علیه جامعه در واقع بهره کتاب تگرگ از گونههای کشمکش است. از یک طرف شیره کوه علیه افرادی دست به قبضه تفنگ میبرد و از طرفی شخصی چون فرمانفرما علیه جامعه برای جلب توجه ارباب خود { انگلیس} اقدام به سرکوبی آزادیخواهان میکند.
آن چالشی که قهرمان میبایست با آن رو به رو شود در ساختار تگرگ به خوبی بکار برده شده است.
شاید در خیلی از چنین ساختارهایی مشاهده میشود که شخصیتها یک جورهایی فریب میخورند و یا در موضوعاتی اغفال میشوند اما در این قصه نگارنده از چنین سبکی پیروی نکرده است بلکه نبض، احساس و هوشیاری قهرمان قابل لمس است و در مقابل نیز ضد قهرمان کم از استعداد او ندارد.
تا جایی واکنش سریع قهرمان و متحدان او، هوش و استعداد مخاطب را در نقاطی به تحلیل برده و آنها را در تصمیمگیریهای آنی و حساب شدهای که یکدفعه به وقوع میپیوندد و دست به اقدام آن میزنند، مخاطب را در یک بهت زدگی قرار میدهد.
موقعیتی که پیش چشمان مخاطب تجسم میشود به شدت پیچیده و غیر قابل پیشبینی است. چرا که قهرمان به هر سمتی که در این جامعه میگریزد خطری پیشبینی نشده او را تهدید میکند. پس برای این که این حقایق آن چنان که بوده و اتفاق افتاده است قابل فهم بنمایاند نویسنده راهی جزء به گرای دقیق محل جرم و معرفی مجرم آن نداشته است که همین شیوه یکی از ویژگیهای قابل تحسین شده در این اثر میباشد.
دو امر فضاسازی و موقعیت محوری در این روایت با پختگی و مهندسی پرداخته شده است که هر دومورد خلاقانه و فراتر از انتظار است. اما چیزی که بهتر از این دو مورد به حیات قصه زندگی بخشیده است دیالوگهای پرمعنی شخصیتها است که از دل فردگرایی بیرون آمده و به اعتقادات جمعی تبدیل میشود. به همین مناسبت آن روح وحدتگرایی در اذعانات قلبی قهرمانها و تعصب به هر وجب از خاک وطن، موفقترین بخش این اثر میباشد.
ذهن تصویرگرای نویسنده که صحنه سیاست را با یک رابطه عاشقانه تنظیم نموده است با احساساتی ضد انگلیسی، اعتماد هر خواننده آزاد اندیشی را به خود جلب میکند. انسانهای مدرنی که با بهانه عبور از دروازههای تمدن و با استفاده از ضعف حکام به وسیله عوامل دست نشانده، خواب خوش را به مردم حرام کردند تلخی بیش از حد و یا فراتری از واقعیت آن روزگار در این کتاب نیست. چرا که بنا به استناد و شواهد تاریخی، چند نسل پی در پی فدای حکام خائن و پست فطرت قاجار و پهلوی شدند که دست نشانده کشورهای اجنبی بودند.
در ابتدای کتاب تگرگ که مصادف با کشمکشهای سیاسی برای دستیابی به تاج و تخت سلطنت که انگلیسیها به سالارالدوله وعدهاش را داده بودند و او نیز در رقابت با برادرش محمدعلی شاه از هیچگونه خدمت به آنها و جنایت در حق ملت رو گردان نبود، روشن است که اتفاقات پیش رو و همین مقاومت مردم از سوی افرادی چون عبدالباقی خان میتوانست در آن روزگار سرنوشت ایران و معادلات لژ فراماسونری انگلیس را بر هم بزند و به همین خاطر همه نگاهها متمرکز غرب ایران و مخصوصا کرمانشاه میشود و نویسنده از عهده موقعیت محوری قصه و حساسیت این منطقه – بدون هیچ تعصبی- به خوبی بر میآید.
از یک سو قیام مشروطه که آتش آن از تبریز شعله کشیده و در کرمانشاه در حال فروکش کردن است نویسنده با ابتکاراتی آخرین بارقه امید در قیام مشروطه را در شخصیت واقعی یار محمدخان کرمانشاهی میبیند و ضمن یادآوری شجاعت این فرزند ظلم ستیز ایران به ابعاد مبارزات او هم نظری میکند.
آن چنان که در تاریخ مستند است او را با ترفند و نقشهای از پیش تعیین شده از زندان آزاد میکنند و برای تخریب شخصیت او درکنار عنصر جنایتکاری چون عبدالحسین میرزا فرمانفرما به قصد سرکوبی سالارالدوله روانه کرمانشاه میکنند.
اینجا شش سال از قیام مشروطه گذشته است. ولی زبانههای آتشی که از تبریز شروع شد دامنهاش به وسیله یارمحمدخان تا کرمانشاه زبانه کشیده بود که البته توطئه انگلیسیها برای خاموش کردن این قیام موثر افتاد و اختلافات و تفرقهای که بین هواداران مشروطه ایجاد گردید به نفع انگلیسها تمام شد.
در این فاصله به فکر سرنگونی آخرین پایگاه مقاومت مردمی یعنی قلعه شورجه جایی در بین کرمانشاه و اسدآباد همدان میافتند و پایان کار قلعه شورجه شروع ماجرای تگرگ است…
عبدالباقی خان چهاردولی که در حمایت از مردم منطقه آخرین سنگر خود را در قلعه شورجه حفظ کرده است و از طرفی یار محمدخان کرمانشاهی همان مردی که سالها در رکاب عدالت جنگیده و الان در لشکر فرمانفرما حضور دارد مخاطب را تا حدودی گمراه و بهت زده میکند و در شخصیت عبدالباقی خان و همچنین یارمحمد خان دچار تردید میشود. و همین مطلب هم ناشی از تفرقه انداختن انگلیسیهاست.
برای آنهایی که به تاریخ کرمانشاه و ایران اشراف هستند با وجودی که نویسنده در زیر نویس، توضیحات مفیدی یادداشت نموده است باز هم قرار گرفتن عبدالباقی خان و یارمحمدخان در کسوت دو آزادیخواه به تمام عیار در مقابل هم مجهول به نظر میرسد.
البته نویسنده با پیش کشیدن این مسائل واقعی و پر رمز و راز سعی نموده است مخاطب را در همان ابتدا به قلاب بیندازد و بعد وقتی قلعه شورجه که نماد مقاومت مردمی است برای بار دوم به توپ بسته میشود اتفاقات شگرفی در این فاصله روی آب میآید و خواننده پی به کشف حقیقت میبرد.
یفرم خان ارمنی همانی که شیخ فضلالله نوری را به دار آویخت بدست عبدالباقی خان در همین قلعه کشته میشود. رضاخان که در این جنگ به رضا ماکسیم معروف است یکی از خرده پایان فرمانفرما است که با قتل و عام مشروطه خواهان در تبریز به درجه وکیل باشی { گروهبان } نائل آمده و آن چنان که باید شناخته نشده است. ولی در کل ما را با بخشی از تاریخی آشنا میکند که در هیچ کتابی به آن اشاره نشده است و به همین دلیل این کتاب در جاهایی ابهامات تاریخ را رفع و رجوع کرده و ارزش آن را برای همه مستند نویسان و فیلمسازان صد چندان میکند.
بعد از فتح قلعه شورجه و دستگیری عبدالباقی خان و کشتن او بدستور فرمانفرما به شکل ناجوانمردانه ای بدون محاکمه نظامی، درگیری لفظی و دست به یقه شدن یار محمد خان با فرمانفرما را منجر میشود و دوباره خوی ظلم ستیزی یار محمدخان بیدار میشود.
تا اینجا فقط واقعیت محض تاریخ است و به وسیله قوه تحلیل نویسنده با فتح قلعه شورجه اذعانات قلبی شخصیتهای قصه برای مخاطب روشن میشود و او را از گرههای ذهنی که با تدبیری خارقالعاده ایجاد کرده بود رها میکند.
یکی از زنان قلعه که عبدالباقی خان را قبل از درگیری مجاب به ماندن در قلعه میکند و همراه همسرش اسلحه بدست گرفته است چهره و اندام زیبای او نظر فرمانفرما را به خود جلب میکند. ولی قبل از هر اقدامی با کمک یارمحمد خان که حالا به صفات حیوانی فرمانفرما پی برده است به همراه همسرش از قلعه فراری داده میشوند.
در صبحگاهی که برف و بوران کولاک میکند و کمتر جنبندهای در این هوای سرد و برفی جان به سلامت به در میبرد به سمت درههای سخت و وحشی اسدآباد به سوی همدان همراه کودک سه ساله اشان جوانرو، مسیر ناهمواری را پیش میگیرند که بعد از مسافتی طولانی به خانه خرابهای متروک دور از هر روستا و آبادانی در همان حوالی پناه میبرند.
اینجا نویسنده به هر دلیلی سعی نکرده است آن را پر رنگ جلوه بدهد نیت شوم فرمانفرما نسبت به این زن یعنی سروین است. اما آنچه که در قلعه مورد توجه فرمانفرما قرار گرفته و با کمک یارمحمد خان فراری داده میشود حکایت شکار و شکارچی میشود. و همین موضوع دست مایه نویسنده شده تا پی در پی آنها را در مقابل آدمهای فرمانفرما که مامور به کشتن شیرکوه و دستگیری سروین برای تحقق آرزوی او هستند، میشود.
اینجا باز هم نویسنده هیچ راهی به درون فرمانفرما و جنونی که طعمه آن را یارمحمدخان گریز داده است به مخاطب نمیدهد اما در اتفاقات آینده این نیت شوم رنگ و جلوه بیشتری به بیص قصه و اتفاقات ناگوار آن میدهد و هر چه پیشتر قصه جلوتر میرود نیت شوم آن روز فرمانفرما و حس تشخیص سروین که زیبایی منحصر به فردی دارد تکلیف آن را برای مخاطب روشنتر میکند.
بعد از چند ماه سکونت در آن کلبه خشتی و دست و پنجه نرم کردن با استقامت در مقابل سرمای جانفرسای فضا و مشکلات ریز و درشت که به همت شیرکوه بازسازی و با حاصل از شکار و چیدن سبزیهای خوراکی امورات معیشت را میگذرانند بهار از راه میرسد و از خطر مرگ نجات پیدا میکنند.
نکته جالب دیگری که نگارنده به آن پرداخته است نحوه شکار کردن پرندگان برای رفع گرسنگی توسط شیرکوه در صخرههای آن اطرف است یا مبارزه تن به تن با خرسی که به کلبه آنها حملهور شد هیجان خاصی به قصه میدهد. و زیبایی اندیشه شیرکوه از همین لحظه پیش روی مخاطب نمایان میشود که میکوشد خرس را محل زنده دور کند تا حق حیات به او داده باشد یا همان شبی که گرگهای گرسنه دم کلبه زوزه میکشند و او برای حفظ جان زن و فرزندش بیهیچ ترسی خطر آنها را دفع میکند.
همه اینها در زمستانی است که آنها پشت سر گذاشتند اتفاق میافتد و به طبع هیجانی که در نتیجه این اتفاقات در مخاطب تاثیر گذاشته است پیگیری سرنوشت آنها را بیشتر میکند.
با آغاز فصل بهار حاج یعقوب صاحب باغ و از معتمدین شهر همدان سر و کلهاش پیدا میشود. مردی انسان دوست و مبارز که وقتی از سرنوشتشان با خبر میشود زیر پر و بال آنها را میگیرد و همین امر بعدها زندگی حاجی را با سرنوشت این زن و شوهر گره میزند و تحت شعاع قرار میدهد.
صداقت شیرکوه و سادگی او در افشای حقایق گذشتهاشان اگرچه قابل تحسین است اما در پارهای این همه راستگویی که مبارزات سیاسی خود را به آسانی در کف دست دیگران میگذارد مخاطب را کلافه میکند.
او که میاندیشید با مرگ عبدالباقی خان و نجاتشان بدست یارمحمد خان قال قضیه خاتمه داده شده است و خبر از اصل ماجرا ندارد. سروین هم در تشخیص خود مردد است و حدس و گمان خود را برای شیرکوه بازگو نمیکند. نشان میدهد سرسری گرفتن این موضوعات همه ترفندهای نویسنده برای تداوم مشکلات پیشرو در آینده است.
البته نگارنده در این مسیر تا حدودی با دیالوگهای پرمعنی و پر محتوایی که کشش خاصی دارند به افراط میافتد و با بیتوجهی به تکنیک ایجاز به ورطه پرگویی دچار میشود اما با توجه به این که تشریح زوایای قصه برای مخاطب خالی از لطف نیست همین دیالوگهای طولانی هم کشش بیشتری به ترغیب خواننده میدهد.
چون نگاه محمود رضاخانی به موضوعات ریز و درشت، سطحی و یکجانبه نیست و همین صداقت درونی نویسنده را آشکار کرده و گفتگوی قهرمان و شخصیتهای قصه و دل مشغولیات آنها تحمیلی در ذهن مخاطب ایجاد نمیکند. اگر در این توصیف اقراق نکرده باشم گویی نویسنده راوی نیست بلکه خاطرگوی این ماجراهاست و همه این اتفاقات را به عین مشاهده نموده است.
نگارنده از معرفی گیاهان طبیعت اطراف کلبه هم به آسانی نمیگذرد و از استعدادی که سروین در شناخت آنها دارد نهایت بهره را میبرد. وقتی توله سگی وارد زندگی آنها میشود گویی فرد جدیدی به قهرمانان قصه اضافه شده است. و با چنین طرحی شاید وفاداری یک سگ را در مقابل شرافت انسانهای خودفروخته قرار میدهد. به همین خاطر است که او برای طرح همه مسائل هدف و مقصودی را در پیش گرفته است.
طبع تیز هوشی سگ در مقابل خطرات پیش رو و وفاداری او نسبت به تک تک اعضای خانواده و یک دوست صمیمی برای جوانروی کوچک که خیلی زود با او انس میگیرد قابل ستایش است اما این ریزبینی نویسنده و نکته سنجی او در این موضوعات در رنگ چهره و توصیف لباسهای آنها توجهی کمی قرار گرفته است که با توجه به همه این نکته سنجیها انتظار مخاطب را میبایست برآورده مینمود.
شیرکوه قهرمان اصلی مرد، با وجود روحیه آزادگی دچار سرگردانی و در یک بینش سیاسی تنگ با خود در کلنجار است که نویسنده در پرورش سطح فکری او در سکانسهایی اقدام میکند. مشخص است که به قولی او را در آب نمک میخواباند تا مبارزه او را از وظیفه به عقیده تبدیل نماید.
اگرچه روزی به فرمان خان روستا دست به اسلحه برده بود ولی امروز وقتی خبر شهادت یارمحمدخان را از زبان حاج یعقوب شنیده است سینهاش مالامال از درد میشود و در واقع نمیداند که در پیروی از آن سردار مشروطه چه چارهای بیندیشد! حال این که خبر از آینده ندارد که نویسنده برای او خواب خوبی دیده است و قرار است در محوریت یک جریان عدالت خواهانه قرار بگیرد و دیگران در شناخت حقیقت به او اقتدا نمایند.
همه این توجهات به احساسات قهرمان و ذهنیات او که نگارنده با مخاطب در میان میگذارد شاید سبک جدیدی نباشد که محمود رضاخانی از آن استفاده کرده است. اما با توجه به روحیه و انگیزهای که در قهرمان ایجاد میکند بعداز هر مشقت و سختی، بینش او را هم وسیع میکند و این موضوع در دیالوگهای قهرمان به خوبی آشکار میشود.
تا جایی که هر چه این بینش پربارتر میشود عزم اراده او را برای مبارزه با ستمگران نیز بیشتر میکند. به مانند این که یک رسالت را به دوش او قرار میدهد و درست نکته بارز و قابل تحسین در شخصیتپردازی قصه در همین یک نکته خلاصه میشود. رسالتی که میبایست با جان و دل از آن محافظت کند و آن تنی است که هرگز در برابر ظالم نباید به خاک بیفتد.
این رسالت را نه این که با تخیلات خود بر دوش قهرمانان قصه بگذارد بلکه او تحت حوادثی که قهرمان را درگیر آن میکند رسالت جدید و تازهای را به او محول میکند که جمع کردن همین موضوعات هم کار آسانی نبوده است.
سرک کشیدن قهرمان به موضوعات پیش رو و یا بازگشت به محل اتفاقات گذشته دلالت به همین موضوع دارد که او در برابر آنچه که به چشم خود دید و شاهد آن بود آرام و قرار ندارد. اما چیزی که برای خواننده دیگر روشن شده است این است که شیرکوه روح سرکش و ناآرامی دارد و به قولی سرش برای درگیری با ستمگران و عوامل آنها درد میکند. و نکته حائز اهمیت دیگر این است که سروین به عنوان یک زن با همان روحیه و عاطفه زنانهاش در رفتن به دل خطر او را همراهی و حتی در جایی از خطر مرگ نیز نجاتش میدهد!
ایراد عمدهای که ممکن است افرادی غیر از مردم غرب که با روحیه شجاعت زنان این منطقه آشنایی ندارند دانست، میتوان به همین قضیه ربط داد. این که چطور ممکن است یک زن تا به این مقدار با همسرش تا دل خطر پیش برود و نه تنها اعتراضی نکند بلکه با او همگام و همدل هم باشد.
روحیه همکاری و همدلی یک زن با همسری مبارز دور از انتظار نیست. همه این نکات درک عاشقانهای است که آنها نسبت به هم دارند که البته هیچ وقت با کلمات عاشقت هستم و دوستت دارم های امروزی به زبان نمیآورند.
و بازهم باید اشاره نمود که در آن موقعیت حساس و سختی دورانش این امر یک امر طبیعی بوده است. اما این در جایی است که سروین واقعا دیگر یقین پیدا نموده که درگیر نشدن با خطر، خود یک ریسک بزرگ است. یا شاید دیگر مجاب شده است که در این دنیای وحشی ترس آفت است و اگر نکشید کشته میشوید. همین واکنشها او را در پیش چشم مخاطب تا حدودی از روحیات و احساسات زنانه دور میکند.
برای تکمیل این پرسش باید به زنانی اشاره کنم که زیر آماج موشک و خم پارههای رژیم بعث عراق با وجود این که از لحاظ شرعی تکلیف و وظیفه جهاد و حضور در خط مقدم جنگ را نداشتند اما شاهد بودیم که سنگرهای نبرد با دشمن هیچگاه از وجود آنها خالی نبود. از امدادگر زن تا پزشک و … پابه پای مردان این سرزمین فداکاری نمودند و در بعضی موارد داشتهایم که به اسارت نیروهای بعثی درآمدهاند. پس این مورد نمیتواند برای ما جای شبهه بگذارد که یک زن چطور میتواند تا به این حد به خصلتهای مردانه نزدیک باشد.
اگرچه نویسنده خصیصههای زنانه سروین را نخشکانیده است بلکه با همه زد و خوردهای قصه ما در جاهایی هم میبینیم که روحیه لطیف زنانه و بیشتر مادرانه او مانع از سرکشیهای همسرش میشود.
همچنان که در اوایل نقد عنوان شد اتفاقات ناگهانی در ماجراهای تگرگ مخاطب را دچار یک قضاوت عجولانه میکند. با وجود آن همه مصیبتهایی که به سر آنها میآورند جای تردید باقی نمیگذارد که کار شیرکوه و سروین همان کاری است که هر انسان آزادیخواه و وطن دوستی باید انجام دهد.
ولی با حوادثی که ناگهان سر راهشان سبز میشود و مجالی برای گرفتن تصمیم نیست شاهد هستیم که شیرکوه قبل از هر اقدامی از جانب دشمن ماشه تفنگ را کشیده است. به نظرم این نوع برخورد با خطر به غریزه هم ربط دارد. دفاع جزئی از غریزه انسان است و نمیتوان واکنش فرد را در مقابل خطر سرزنش نمود.
سکونت در کلبه حاج یعقوب و رفت و آمد شیرکوه و همسرش به خانه حاجی در شهر که همه چیز ظاهرا باب میل میگذرد و مخاطب نمیتواند حدس بزند که چه اتفاقی ممکن است تا چند دقیقه دیگر بیفتد یکدفعه نگاه ناپاک گاری چی حاج یعقوب که مراد نام دارد و بعدها معلوم میشود جاسوس قزاقهاست سکوت این فضای آرام را میشکند!
لو رفتن هویت شیرکوه و طمع مراد برای بدست آوردن سروین او را وادار میکند تا با کمک چند نفر به کلبه آنها حمله کند. در این میان هوشیاری حاج یعقوب باعث میشود که قبل از رسیدن مراد دو برادر از کارگرهای خود را به اسم طاهر و سلیمان به کمک شیرکوه بفرستد. با رسیدن مراد و چند قزاق قضیه جدی میشود و در این میان مراد و همکارانش کشته میشوند.
در این درگیری که در فضای دورافتاده و پرتی اتفاق میافتد به جز سلیمان و طاهر که خود را به کمک شیرکوه رسانیده بودند و البته حاج یعقوب هم که در جریان موضوع قرار میگیرد کسی از ماجرا بویی نمیبرد. ظاهرا با دفن مراد و دوستانش در همان حوالی همه چیز تمام میشود و به پیشنهاد حاج یعقوب شیرکوه و خانوادهاش هم به سمت دیار خود بر میگردند. اما آن چیزی که بعدها در نتیجه همین اتفاق به وجود میآید سرنوشت تلخی است که به انتظار نشسته و سر فرصت بدجور دود این قضیه به چشم همه میرود.
چون نویسنده با نگاهی سینمایی قصد دارد این موضوع را از قالب یک قصه به یک فرآیند نمایشی تبدیل کند آنها را به سمت زادگاهشان سوق میدهد و همین موضوع، گیر و دار قصه را دو چندان کرده و به شدت به ناآرامی موقعیت آنها میافزاید. تا جایی که مخاطب از خودش سوال می کند:
آیا واقعا در زیر این آسمان آبی و پهناور یک تکه جای امن برای آنها وجود ندارد؟
به نظر میرسد نویسنده آنها را در جهت اهداف خود پیش میبرد و به طرز ماهرانهای برای این که زمینه آن موضوع واقعی و بحران اجتماعی را زنده نماید تلاش میکند قهرمانان خود را تحت شرایط محیط آن زمان دستخوش حوادث مربوط به همان دوران کند. که این موضوع دست او را برای مخاطب بسته نگه میدارد.
نگارنده در ابتدای قصه تحلیل مفصلی در مورد اتفاقات و حوادث این برهه داده است که شاید در نظر فردی که به تاریخ آن روزگار آگاه است روده درازی به نظر برسد. ولی چون هدف نگارنده افشای حقایق است و به طبع طیف گستردهای از مخاطبین در جریان این قضایا نیستند نویسنده برای این که زمینه ذهن آنها را آماده کند مجبور شده است توضیح مفصلی از اتفاقات سیاسی و اجتماعی این تاریخ را بنا به اسنادی که به آن اشاره میکند بدهد.
مشخص است که نویسنده با درگیر نمودن قهرمان در حوادث تاریخی یک هدف خاص را دنبال میکند. باید گفت پیگیری این هدف که افشای واقعیت است باعث نشده که جنبه تحمیلی پیدا کند یا برای باور پذیری مخاطب، آسمان و ریسمان را به هم ببافد و یا مظلوم نمایی کند. قهرمان او ضعیف نیست. اصلا یک قهرمان نمی تواند ضعف به خود راه بدهد. بلکه با ویژگیهای خاصی که در او نهادینه میکند عنصری شجاع و ظلم ستیز است که برای هیچ ظالمی سرخم نمیکند.
احساس قلبی او نسبت به درج واقعیت آن گونه است که قصد دارد دین خود را به حقایق کتمان شده آن دوران ادا کند و شاید کمتر کسی جرات چنین اقدامی را در خلق آثار ادبی داشته باشد. اما محمود رضاخانی این ریسک را میپذیرد و با مرتبط ساختن موضوعات تاریخی، از عهده نیتی که از همان سطر اول گرفته بود بر میآید.
داشتن هدف و انگیزه زندگی و گریز قهرمانان از جایی به جای دیگر به این امید که از این ستون تا آن ستونی فرجی باشد مخاطب را هم امیدوار میکند. غافل از این که همه این بگیر و ببندها و جست و خیزها در نهایت به مرگ منتهی میشود و همه آرزوهایی که او برای قهرمان قصه در ذهن پروانیده است دود شده و به هوا میرود.
به همین خاطر در سختترین شرایط هم امید به زندگی و رسیدن به آن مدینه فاضله از نگاه مخاطب کم نمیشود و در صدد است با همراهی راوی یک اتفاق غیرمنتظره زندگی آنها را دچار یک تحول یا دستخوش یک اتفاق خوب کند. البته همین اتفاق هم میافتد ولی زیاد دوام پیدا نمیکند و مخاطب را در خماری آرزویش ناکام میگذارد.
اما چون نویسنده نمیخواهد مخاطب را ناامید کند در یک اتفاق ناخواسته موقعیتی موافق میل او برای قهرمانانش دست و پا میکند و به رغبت مخاطب میافزاید.
به نظر میرسد نویسنده پی برده است که با دیالوگهای ممزوج سیاسی و اجتماعی تا حدودی به واژههای تکراری میپردازد و اینجاست که فکر میکند باید یک دگرگونی به وجود بیاورد و دیالوگهای پرمغرتری را در زبان قهرمانش بگذارد. به همین دلیل در یک اقدام سنجیده و از پیش تعیین شده، شخصیتی که هم فکر و هم عقیده آنهاست در یک اتفاق ناگهانی سر راهشان سبز میکند تا به این طریق هم به تحلیل خود از آن دوران بپردازد و هم بینش قهرمان را نسبت به اوضاع و احوال محیط در رفاقت با چنین فردی وسیع کند.
چون در هر صورت اگر اما و اگرهایی در ذهن مخاطب تا الان ایجاد شده با آمدن شخصیت جدیدی رفع و رجوع میشود و تا حدودی به این پرسشها پاسخ داده میشود.
****
همان طور که می دانیم نظام فئودالیست یا نظام ارباب ـ رعیتی یا حکومت خانخانی بعد از فروپاشی بردهداری به وجود آمد و منشاء چنین تفکری هم از قرن نهم به بعد در اروپا شکل گرفت و دامنه آن در آسیا هم گسترش پیدا کرد. به این شکل که قدرت سیاسی در میان زمین داران تقسیم شد و هر مالک یا زمین داری جمعیتی را به عنوان رعیت تحت امر میگرفتند.
البته آنچه که در اروپا وجود داشت تا چیزی که در ایران توسط حکام آن روز پیاده شد تفاوت زیادی داشت. اما چیزی که الان برای ما مهم است این است در عصری که قهرمان تگرگ در آن زندگی میکرد خانها بنا به خلقیات و کردارهای نیک یا زشتی که داشتند با رعیت خود رفتار میکردند. به خوبی روشن بود که رعیت تحت امر خان بود و خان هم میبایست تحت امر حکومت میبود و به این طریق ساختار نظامی قاجار و تا پهلوی دوم ادامه پیدا کرد تا تسلط کامل بر عشایر و روستائیان که حدود هشتاد درصد جمعیت کشور را تشکیل میدادند حاکم باشند.
خوب روشن است که تگرگ میبایست به این شیوه اداره کردن کشور به صورت خانخانی می پرداخت واین ساختار را باز می نمود که البته با آمدن شخصیت های دیگری در بیص قصه نقش این اقلیت اندک که به اکثریتی حاکم بودند و آنها را مطیع و فرمانبردار خود می نمودند توضیح می دهد تا دیگر جای پرسشی باقی نماند.
قصه تا آنجا ادامه پیدا کرد که حاج یعقوب به کمک سلیمان زمینه فرار آنها را ترتیب می دهد. و اجساد مراد و دیگر کشته شدگان را در همان حوالی زیر خاک دفن می کنند.
یکی از نقاط قابل توجهی که در شگرد نویسندگی محمود رضاخانی در کتاب تگرگ مشهود است این است که او گذری به جبهه دشمن و یا آدمهای گذشته نمی زند. البته این موضوع نمی تواند در جذابیت اثر خللی وارد کند و یحتمل قصد نویسنده بهره برداری تمام و کمال از وقت و زمانی است که می خواهد به هر نحوی قهرمان را به سوی مقصد مورد نظر بکشاند.
اجتناب قهرمان قصه از حوادث و خطراتی که پیش روی آنها است محمود رضاخانی را به طرح نقشه های متعددی وا می دارد که برای او که در زمینه تئاتر و سینما فعالیت کرده است کار دشواری نیست. چرا که همچون دو سنگ چخماق که بر هم زده می شود آتش نفرت شیرکوه به دستگاه ظلم و ستم را با جرقه ای شعله ور می کند و با کشیدن ماشه و شلیک به قلب دشمنانش این ذهنیت را در نظر مخاطب به وجود می آورد که شیرکوه یک آدم کش تمام عیاراست.
او نمی خواهد شیرکوه را فقط یک رعیت زاده بی اختیار که تحت شرایط و خطرات پیش رو اقدام می کند جلوه دهد. بلکه با همان روحیه شجاعت عبدالباقی خان که یک تنه در مقابل حکومت استبداد قد الم نمود، با خودش کنار آمده است که نباید از هیچ ستمگری واهمه ای داشته باشد.
همه این مباحث کلیدی که محمود رضاخانی در خلق تکرگ بکار برده است روشن می کند که برای هر مطلب و منظوری هدف مشخصی را دنبال می کند که مخاطب می بایست با هوشیاری تمام آن را درک نماید. به همین خاطر وقتی شیرکوه را چند فصل درآب نمک خوابانید تا با ارتباط با حاج یعقوب اطلاعات کافی از مسائل سیاسی را پیدا کند، از او یک مرد آگاه و مبارز بسازد.
از همین رو ما بعدها در می یابیم که محمود رضاخانی با چه تبحر خاصی آن مرد روستایی که تحت فرمان خان روستا دست به قبضه تفنگ برده بود را به یک شخصیت توانمند، آگاه و با اراده وارد میدان جدیدی از مبارزه می کند.
او هرگز نسنجیده دست به افکار شیرکوه نمی زند و یا تحت یک جریانی او را حالی به حالی نمی کند. زمانی که از همدان به کرمانشاه با درشکه و اسلحه ای که حاج یعقوب در اختیار آنها گذاشته برمی گردد همه فکر و ذکرش بازگشت به چهاردولی و ادامه زندگی در زادگاهش است. بی خبر از اینکه فرمانفرما هنوز در تصاحب سروین افرادی را برای دستگیری آنان اجیر و در روستا گمارده است.
آمدن او به روستای پدری و هم صحبتی با مردی به نام ملاشفیع که معلم روستا است و سواد خواندن و نوشتن دارد، نگارنده با این ارتباط ، او را در جریان خبرهایی از مطالب و وقایع روز می گذارد.
با کسب این آگاهی شیرکوه وقتی به خیانت دو تن از همه روستائیانش پی می برد تاب نمی آورد و این بار به جای اینکه از معرکه فرار کند تا رسیدن خبرچین و افراد همراهش صبر می کند و در یک اقدام حساب شده یک گلوله را حرام هر کدامشان می کند.
اینجا درست نقطه ای است که محمود رضاخانی می خواست شیرکوه را به دامنه آن برساند. مردی که دیگر به هدایت خان دست به اسلحه نبرده است و یا برای دفاع غریزی از جان و ناموسش کشت و کشتار در باغ حاج یعقوب راه نینداخته است. بلکه او دیگر به این بینش رسیده است که وجود افراد مضر و مخل اجتماع سایه مرگ و رعب و وحشت را برای دیگران به همراه دارد. او دیگر راه خود را انتخاب کرده است. او به همان راهی افتاده است که محمود رضاخانی خواسته بود.
نویسنده نمی خواهد جای شبه هاتی از اقدامات شیرکوه در اذهان مخاطب به جا بگذارد. همچون سیاستمداری سیاس به پشتوانه علمی که در هنر و سینما کسب کرده است و از همه مهمتر اینکه هدف او پرده برداشتن از ظلمی است که سالیان سال نسبت به ایران و مخصوصا کرمانشاه کتمان شده است، شاید قالب شیرکوه را در وجود خود دمیده تا با نگاه او این حقیقت برای همگان روشن شود که همان افرادی که امروز از آنها یک بت و مجسمه خدمتگزار ساخته اند چه جنایاتی که مرتکب نشده اند؟!
قهرمان قصه در یک فرآیند دانایی لیز خورده است. نویسنده وقتی فضای اسرار آمیز درون او را برای مخاطب باز می کند دیگر یقین دارد که از آن مرد روستایی یک قهرمان ملی ساخته است. هوشیاری شیرکوه و درک خاصی که لحظه به لحظه رو به رشد و آگاهی است عجیب نیست. چون نویسنده قصد ندارد قهرمانش را در همان ضعف فکری رها کند. او الگوی تغییر پذیری و آگاه شدن قهرمان را به مسائل روز اجتماع پیوند می دهد تا شخصیتش را کامل کند. ولی شیرکوه مرد مزرعه و بیشه است. مرد داس و تبر است آیا چنین شخصیتی در چنین موقعیتی و پرورش دادن آن کار درستی است؟
این همان چیزی است که محمود رضاخانی با همان شیوه نگرش سیاسی و نگاه پویا شدن قهرمان دست به خلق آن داده است. کاراکتر شیرکوه و دیگر قهرمانان قصه با همین شیوه احیا و یا از آن چهرهای گمنام به چهره های شاخص قصه تبدیل می کند.
اگر خانزاده ای را به این رسالت می گمارد بی شک لطمه ای به قصه اش وارد نمی شد. اما او این رویه را کهنه و غیر واقعی دیده است که به سراغ افراد خرده پا و رعیت زاده برای شکل گیری قهرمانش رفته است.
او به خوبی تاریخ را درک کرده است. وقتی می بیند همان رضاخان پهلوی که نگهبان استبل سفیر هلند بوده و بعد به گماشتگی منزل فرمانفرما در کرمانشاه گمارده می شود و به همین منوال ظرف ۱۴ سال تخت شاهی ایران را تصاحب می شود پس دور از انتظار نیست که همین رعیت زاده که آوازه عشق او در همه آن محال دهن پر کن بوده است را به یک قهرمان انقلابی که نفرت علیه ستمگر و وفادار نسبت به مظلوم در او تعبیه و نهادینه شده است تبدیل نماید.
به خوبی روشن است که نویسنده روح آزادگی خود را در قهرمان دیده است. به همین دلیل در فراز و فرودهایی که مشاهده می کنیم قهرمان در جریان بحران، دستش روی ماشه نمی لرزد و کوچکترین دلهره یا واهمه ای از بابت اتفاقات در او دیده نمی شود.
هیچ فلاش بک یا یاد آوری از کشت و کشتارهایی که به راه می اندازد در ذهن او نمی بینیم. سراسیمه و یا سردر گم نمی شود. بلکه تحت یک نیروی مغناطیسی که می توان گفت روح ظلم ستیزی در او رسوخ داده شده به راه خود ادامه می دهد. این حس انتقام جوی نویسنده و روحیه ظلم ستیز قهرمانش به کام مخاطب نیز گوارا به نظر می رسد و از آن یک دل سیر لذت می برد.
باری اگرچه داستان یک ریتم کند دارد که نشان می دهد راوی از روح آرام و سرد و گرم چشیده ای برخوردار است اما اتفاقاتی که سرنوشت قهرمان و قهرمانان قصه را دچار دگرگونی می کند از این موضوع حکایت می کند که او برای قربانی کردن قهرمانش که مخاطب به شدت به او وابسته شده است در راه احقاق عدالت دریغی ندارد و همین موضوع خواننده را به شدت متحیر و انگشت به دهان می کند.
آیا این بی رحمی راوی در قبال قهرمانانش که هیچ وقت قصد ندارد بستر گرم و آرامی را برای آنها فراهم نماید چه مطلبی می تواند پشت آن باشد؟
در هر صورت ما با قصه ای مواجه هستیم که هدف والای قهرمانش را بر جان او ترجیح می دهد و بدجور با روان خواننده بازی می کند. به همین خاطر وقتی مخاطب را درگیر فضا و موقعیت قهرمان می کند به خاطر حفظ اعتدال و نظمی که در بیان واژه ها و جملات دارد اجازه حدس و گمان تا چند قدم جلوتر از سرنوشت شخصیت ها را به کسی نمی دهد.
حالا که همه راههای تعقیب و گریز را به روی قهرمان می بندد مانند قاتلی که دوباره به محل جرمش بر می گردد مسیر باغ حاج یعقوب را پیش پای او می گذارد. هدف راوی این است که به مخاطب بفهماند که این مرد شجاع و دلاور دل پر مشغله ای از بابت حاج یعقوب و اطرافیانش دارد و قصد دارد به هر شیوه ای که شده است از ماجرا و سرنوشت کسی که دست او را گرفت، کسب آگاهی کند.
روشن است که قهرمان نمی تواند نسبت به سرنوشت حاج یعقوب و اطرافیانش بی تفاوت باشد اما باید گفت که دست راوی در برگرداندن او به باغ حاج یعقوب دخیل است. و با این شیوه قدر شناسی و نمک شناسی قهرمانش را به گونه ای تحمیل می کند.
آیا در غیر این صورت مخاطب می توانست به قهرمان اعتماد کند؟
ممکن است این موضوع درروند اصلی قصه چندان خدشه ای وارد نکند اما در واقع اگر به آن هم پرداخته نمی شد دور از مرام جوانمردی به نظر می رسید. به همین خاطر نویسنده با هوشیاری تمام نمی گذارد این مسئله روی زمین به حال خود رها شود و با همان تدبیر و سیاست های معمولش او را روانه باغ حاج یعقوب می کند.
چیزی که تا اینجا روشن شده است این است که همه چیز به خوبی بهم گره خورده و متصل هستند و هیچ پاره گی در بیص قصه دیده نمی شود. رو راستی قهرمان و روحیه جانفشانی او در برخورد با مسائل مخاطب را تا حدودی نگران و آشفته از سرنوشت او می کند. کما اینکه پذیرفتن این مقدار خطر از جانب قهرمان جذابیت قصه را دو چندان می کند.
با این وجود تصور اینکه در صورت آسیب رسیدن به شیرکوه چه سرنوشتی می تواند در انتظار سروین باشد آدم را آزار می دهد! آن هم سروینی که یک زن زیبا و جوان است و همین زیبایی منحصر بفردش او را دچار دردسر نموده است.
بدون اینکه نویسنده کوچکترین اشاره ای به این موضوع کند این حس تعصب و غیرت در صورت کشته شدن شیرکوه نسبت به سروین قابل لمس می باشد. و به نظر می رسد این تصور خود راوی است که به مخاطب هم القاح می شود.
این موضوع در تکنیک داستان نویسی می تواند بیانگر احساس برانگیزی هم باشد. اگرچه این تعبیر بیشتر در مورد فضاسازی اطلاق می شود و شامل توصیف نویسنده و پرداختن به مسائل واقعی می باشد ولی اگر ما هر عاملی را که به احساس مخاطب غلبه کند فلسفه برانگیختن احساس بدانیم پس چنین تعبیری نمی تواند فقط در مورد اشیاء یا فیزیک به کار برده شود. چون فکر نگارنده دارای تصور است و از طرفی قصه از درون مایه پر محتوایی برخوردار است خلاقیت و توانایی تصویر سازی هم دارد که رویدادهای آن در مخاطب باعث ایجاد تصویر ذهنی می شود.
بنای داستان به اتفاقات سیاسی آن روزگار که ایران و در پی آن شهرهای دیگر دستخوش بازیهای سیاسی شده است مربوط می شود و با استناد به تاریخ روشن است که اتفاقات آن دوران کرمانشاه به سرنوشت حکومت آتی در ایران ربط پیدا می کند.
اما این موضوع یک حقیقت گنگ و پیچیده را در خود کلاف نموده است و آن هم این است که سروین طعمه یک شکارچی غدر قدرتمند بوده و همین موضوع به شکلی نو، حکایت شرافت و حفظ ناموس را برای خواننده تداعی می کند.
ممکن است این قضیه تا مقطعی از نگاه مخاطب به توهمی از طرف سروین تلقی شود ولی بعد که اقدام فرمانفرما که برای دستیابی به او چه بلاهایی که سر خانواده اش نمی آورد روشن می شود این امر نیز برای برای خواننده محرز می شود.
پیش کشیدن این موضوع تا حدودی به تشبیه تسلط به خاک از جانب دشمن بی ارتباط نیست. و شاید نویسنده با دستمایه قراردادن چنین امر مهمی حامل یک پیام است. پیامی که یادآوری کند این چنین تعصباتی نسبت به خاک و ناموس چه قدر به یک اندازه بهم مرتبط می شوند.
زمانی که به باغ حاج یعقوب باز می گردند ظاهرا همه چیز با سیاست و تدبیر حاجی مدیریت شده است و کسی از کشته شدن مراد و افراد حکومت اطلاعی ندارد. نویسنده برای نخستین بار یک خوش اقبالی را نصیب آنها می کند.
×××
نکته دیگری که احساس می کنم باید به آن اشاره شود زمینه های شکل گیری و عوامل شکوفایی و رکود کشور در آن مقطع تاریخی است که اگر معنای این کتاب را در آن بسنجیم خواهیم فهمید- تلاش نویسنده برای به تصویر کشیدن چنین مطالبی مثمر ثمر واقع شده است. که ضمن بازنمایی ناهنجاری هایی که به واسطه حضور انگلیس در ایران به وجود آمد. یادآور این موضوع هم شده است که این جماعت هیچ گاه در این کشور چیزی که به صلاح ملت بوده است را انجام نداده اند و انتخاب عامل خودفروخته ای چون رضاخان هم برای پادشاهی ایران فقط در جهت منافع خودشان بوده است.
به این ترتیب محمود رضاخانی بی هیچ تعارفی کارنامه سیاه و جنایت کارانه انگلیس و همراهانش را نخست آشکار و بعد مورد حمله قرار می دهد و بسیار آسان و قابل پذیرش رد پای هر کدام از اتفاقات مهم را با تحلیل های دقیق و درستی در ارتباط با انگلیسی ها ثابت می کند.
او برای چگونه فهمیدن مخاطبش به دروغ و دفنگ پناه نبرده است. بلکه صدق مطالبش را می توان در زندگی شخصیت ها لمس نمود و به صراحت هشدار می دهد که اعتماد به اجنبی چه روزگار تلخ و ذلت باری را به سر مردم می آورد.
×××
زندگی دوباره به جریان آرام خود ادامه پیدا می کند و قهرمانانش بعد مدتها یک نفس راحت می کشند. این قضیه می گذرد تا اینکه با خبر می شوند کرمانشاه از شر فرمانفرما رهایی یافته است و تصمیم می گیرند که به زادگاه خود برگردند.اما همه چیز در همان شبی که حاج یعقوب و خانواده های طاهر و سلیمان که برای بدرقه آنها به باغ آمده اند، در یک نقشه حساب شده از سوی راوی گند کار در می آید و درست در لحظه بدرقه و خداحافظی، اطرافیان مراد که پیگیر مرگ او هستند یکدفعه در همان شب سر و کله اشان پیدا می شود و خون به پا می شود.
اگر چه این درگیری به دست شیرکوه و کارگرهای حاجی جمع می شود ولی حاج یعقوب همان مردی که سنبل عدالت و درستی است کشته می شود.
به نظر می آید اینجا درست نقطه ای است که دوباره نگارنده یک کنش به وجود آورده است چرا که یک نوجوان خشمگین که خود را برادرزاده مراد معرفی می کند و البته پدرش هم در این درگیری کشته می شود با بخشش شیرکوه بعد از یک مشاجره لفظی جان سالم به در می برد و همین فرصت دادن به او بعدها خواب را از زندگی آنها حرام می کند و واکنش های زیادی را از طرف او نسبت به شیرکوه به وجود می آورد.
راوی سعی دارد که به مخاطب بفهماند که شیرکوه آدمکش و جانی نیست بلکه او تحت شرایط و موقعیت ها چاره ای جز کشتن ندارد. و حالا که شیرکوه زندگی این نوجوان را می بخشد به ادعای خود جامعه عمل پوشانده است.
در این عمل شیرکوه نمی توان انتخاب درستی دست و پا کرد اما بعدها با اتفاقاتی که در زندگی آنها به واسطه همین عمل شکل می گیرد مصداق همان شعر است که می گوید :
بر عجز دشمن رحمت مکن که اگر قادر شود بر تو نبخشاید…
اما از روح جوانمردی شیرکوه بر می آید که اگر باز هم در چنین شرایطی قرار گرفت نتواند دست به کشتن یک نوجوان بزند. چون او قصد ندارد که از یک منطق بی رحم تبعیت کند و همین یک نکته برای مخاطب توجیه پذیر است.
با وجود همه این اتفاقات و دردسرها برای قهرمان و اطرافیانش گرفتن تصمیم درست برای آنها پیچیده به نظر نمی رسد چرا که معمولا در چنین شرایطی جمع کردن موضوع تا حدی دشوار و سخت می شود. اما چون نویسنده همه این طرح ها را از قبل در آستین داشته است برای رسیدن به مقصودش راه بازگشت او را به کرمانشاه هموار می کند تا به آن فکر اولیه خود معنا ببخشد.
نکته ای که باز هم در مورد کتاب حماسی تگرگ صدق کرده و او را تبدیل به یک شاهکار ادبی می کند این است که هیچ موضوع بی ربطی در قصه وجود ندارد و اگر فقط همین یک نکته را ملاک قرار بدهیم به طور کاملا حرفه ای و تکنیکی رعایت شده است. او از خرابه ها عمارت بنا کرده است و از روحیات ضعیف و سرگردان، تفکرات قوی و اندیشه های بلند در قهرمانانش به وجود آورده است. به همین خاطر
راوی با انتخاب نامی هوشمندانه برای اثر از حقایقی پرده بر می دارد که به حال و هوای آن روزها شباهت کامل دارد و کمترین احتمالات نیز قابلیت تبدیل شدن به یک اتفاق ناگوار را پیدا می کنند. همچون نرمی باران و تغییر دما و تبدیل به یک تکرگ سخت و سفت که آفت است!
مخاطب هر چه پیش می رود از پیش بینی و تحلیل سرنوشت آنها دورتر می شود. با این وجود امید دارد که یکدفعه زمین و زمان دست به دست هم بگذارند و نتیجه خوبی را برای آنها رقم بزنند. اما آیا همان هدفی است که محمود رضاخانی می خواهد؟
این فقط می تواند یک آرزویی باشد که هر مخاطبی برای قهرمانش می کند اما واقع امر این است که حقایق تلخ پیش روی آنها در یک جریان تاریخی گره خورده است و نویسنده چه بخواهد و چه نخواهد آنها را می بایست دیر یا زود قربانی حقیقت کند.
آیا این حقیقت آن قدر مهم است که به خاطر آن قهرمانش را فدا کند؟
بی انصافی است اگر نسبت به تقدیر آنها اعتراض کنیم چرا که زندگی ناآرام و پر ماجرای آنها و دشمنانی که به خونشان تشنه هستند کوچکترین رحمی که راوی به آنها می تواند بکند این است که بگذارد چند صباح بیشتری نفس بکشند. به همین خاطر در حوادث پیش رو آرامشی را در خاطر مخاطب از بابت آنها به وجود می آورد.
وجود منحوس فرمانفرما که دیگر یک مهر سوخته است ظاهرا شر او از سر کرمانشاه کم شده است ولی در هر صورت عوامل او همچنان برای دریافت پاداشی در حد چند سکه از او از هیچ جنایتی فرو گذار نیستند.
با رسیدن آنها به روستای پدری سروین حامل اخبار ناگواری برای قهرمان زن یعنی سروین است. فرمانفرما بعد از تصرف قلعه شورجه برای پیدا کردن سروین همه اعضای خانواده او را از روستا به شهر برده است و هیچ کس از سرنوشت آنها اطلاعی ندارد. اکنون با ورود آنها به روستا اگر همکاری چند جوان عیار در میان نبود معلوم نمی شد چه سرنوشتی می توانست در انتظار آنها باشد. در هر صورت آنها باز هم با تقدیری جان به سلامت به در می برند..
حالا دیگر هیچ جا برای آنها امنیت ندارد و اینجاست که تازه مخاطب درک می کند که آن حس تشخیصی که سروین به آن پی برده بود تا چه قدر حقیقت داشته است. در این فاصله آنها با درشکه ای که فقط راه را می شناسد سردرگریبان در راهی که مقصد معینی ندارد به پیش می تازد.
تعمیر چرخ درشکه در تعمیرگاه مرد درد و رنج کشیده و مبارزی که برای امرار معاش نعل اسب جا می اندازد و چرخ درشکه تعمیر می کند شیرکوه را ناخواسته وارد یک درگیری می کند. و به خون و خونریزی با چند ژاندارم جیره خوار و زورگو منجر می شود.
حال اینکه مردی انقلابی و آگاه به نام میرزا حسن خان که او هم درگیر این قضیه می شود همراه شیرکوه و خانواده اش به سمت منطقه کندوله بعد از این قائله پا به فرار می گذارند.
با آمدن میرزا حسن خان همان جوان لاغر اندامی که در تکرگ توصیف شده است شاید نقطه کسب آگاهی و دانش شیرکوه نسبت به اوضاع و جامعه به نسبیت کامل تری می رسد. ولی از آنجایی که راوی نمی خواهد قهرمانش دمی آسایش پیدا کند با ورود آنها به روستای میرزا حسن خان، خان روستا که ظاهرا املاک پدری او را تصاحب نموده و باعث مرگ پدر و مادرش شده است از همان شب نخست و سکونتشان در روستا دوباره صدای گلوله و بوی باروت در قصه می پیچد و بنا به حق ستانی با طرف زورگو و حق پایمال کن، جنگ و خونریزی به بار می نشیند.
میرزاحسن خان در این درگیری کشته شده و خان زورگو در میان مردمی تحقیر شده بدست شیرکوه به درک واصل می شود.
با حذف شدن میرزا حسن خان از صحنه قصه و بار این ناکامی و حس وابستگی شیرکوه به او که فقط حق خود را طلب نمود جسارت او را برای گرفتن انتقام از ستمگران دو چندان می کند و در هر کوی و برزنی مجالی به افراد مفسد و خودفروخته نمی دهد. به همین دلیل با برگشتن به روستای پدری برای بار دوم عامل فرمانفرما را که حالا مباشر او در روستا است به طرز ماهرانه ای خفه می کند و شر او را از سر مردم فقیر و بدبخت این ولایت کم می کند.
حالا تنها کار ناتمامی که برای او باقی مانده است پیدا نمودن خانواده سروین است که توسط عوامل فرمانفرما به شهر کرمانشاه به اسارت برده شده اند. در حقیقت بعد از همه فراز و فرودهای قهرمان الان درست همان مسیری را می بایست پیش بگیرد که نویسنده از سطر اول در هدف خود داشته بود.
وضعیت نابسامان کرمانشاه و حکومت جباری که در این مدت جز ویرانی و قتل عام مردم این شهر و عشایر غیورش چیز دیگری به بارنیاورده است در ورود قهرمان به شهر و سکونت او حامل گزارش اتفاقاتی می شود که محمود رضاخانی با قلم شیوا و روان خود مفصل به آن پرداخته است.
تجزیه و تحلیل جنگ جهانی، تاثیرات قیام مشروطه، همبستگی و همکاری مردمانی که آیین های مختلفی دارند و از همه مهمتر نگارش حقایق آن روز گار بدون هیچ اغراق و تعصبی نسبت به شخصیت ها و موقعیت ها حیات و اعتبار کتاب تکرگ را صد چندان می کند.
او سعی کرده است معنای وحدت را در این داستان و فوایدی که حفظ وحدت دارد را به شکل مفیدی پیش چشم و ذهن مخاطب بگذارد. کما اینکه مفسرترین نویسنده ها هم معتقد هستند که نگارش تاریخچه قاجار آن هم در کرمانشاه به خاطر گره خوردن اتفاقات خاص و پیچیده به هم، یکی از سخت ترین نگارش ها در تاریخ ایران است. حال اینکه اگر نوشتن تاریخ را به شکل یک قصه واقعی که تکنیک و اصول ادبی آن نیز می بایست حفظ شود از شاهکارهایی می توان اطلاق داد که در نوع خود بی نظیر است و از او یک اثر منحصر به فرد چون تکرگ را خلق می کند.
حالا که راوی با وجود تنش هایی که به قهرمان وارد کرد و او را از بار علم و آگاهی پر بار نمود، الان می بایست او را در ورطه آزمایش و امتحان عملی قرار بدهد.
به خوبی روشن است که نویسنده یک نویسنده معمولی نیست. کنش شخصیت را به کار می گیرد و برای محبوبیت قهرمان، او را در ورطه بحران به شکل تمام عیار مورد آزمایش قرار می دهد.
خانواده سروین بدست عوامل فرمانفرما به شکل دردناکی مورد تجاوز و قتل و غارت قرار گرفته اند و حالا حکومت دست به دست شده همان عوامل خودفروخته به خاطر جرم و جنایت هایی که مرتکب شده اند در سوراخ و سنبه هایی شهر پنهان شده اند تا از خشم مردم در امان بمانند.
راوی با اتکا به یک اتحاد و همدلی از خانواده های یهودی و ارمنی کمک می گیرد و چون به عین شاهد ماجرای جنایت خانواده سروین بوده اند همراه آنها جنایت کاران را به سزای عملشان می رسانند.
طرح و اجرای این نقشه اگر چه به شکل جمعی صورت می گیرد و محمود رضاخانی آن قصد و نیت خود را از اجتماع وحدت به خواننده القاح می کند اما در واقع باز هم همه این پیروزیها به قهرمان تعلق می گیرد و با یادآوری آن همه بلا و جنایت از آدمهای خودفروخته با کشتن آنها روح مخاطب را به نحوی تازه می کند.
حال اینکه در این ماجراهایی که نگارنده به روابط سنجیده و پخته شخصیت های شناسنامه دار که هر یک وضعیتی روشن دارند، موضوعات مهم تاریخی آن عصررا که هدف اصلی او بوده است به هم پیوند داده است.
به همین دلیل برای هر ایرانی متعصبی که دل در گرو خاک وطن دارد این کتاب می تواند اطلاعات مفید و مثمری را نسبت به گذشته در اختیار او قرار بدهد. چرا که همه عناصر و شخصیت هایی که بالغ بر صد و شصت تن ایفای نقش می کنند به نحوی در شکل گیری نظام حاکم و تغییر سرنوشت آیندگان تاثیر بسزایی داشته اند.
نکته حائز اهمیت دیگری که می توان روی آن تامل نمود سلحشوری یک زن تمام عیار ایرانی است. سروین در این کتاب نماد وفاداری، عشق و عاطفه است اما آنچه که وجهه او را متمایز و برتر می کند درک کامل از محیط و بینش او در مقابل دستگاه حاکمه است. زمانی که در کرمانشاه آب ها از آسیاب می افتد و تقریبا همه چیز به وضع عادی بر می گردد، نویسنده با ابتکاری شعله های یک انقلاب مستضعفی عظیم را در نفس اجتماع می دمد. بیش از همه چیز تحلیل وقایع گذشته و آینده برای مردم با وجود همه فشارهای اقتصادی از نان شب هم واجب تر می شود.
به همین خاطر وقتی در کوچه و خیابان ها دسته های مختلف با نظرات گوناگون به بحث و تبادل می پردازند، درست نقطه ای است که نگارنده می بایست به آن اشاره کند این بحث را پیش کشیده است. تا جایی که سروین در یکی از همین اجتماعات که مردم تشنه درک واقعی از حقایق هستند شروع به سخنرانی کرده و می گوید:
من به عنوان یک زن ایرانی درد و رنج کشیده اعلام می کنم چنانچه جنگی در بگیرد پا به پای مردان با دشمن ملت و وطن ام خواهم جنگید و تا زنده هستم اجازه نخواهم داد هیچ دشمنی خدشه ای به وطنم وارد کند.
او براستی در عمل نیز ثابت نموده است که هر لحظه آمادگی جانفشانی در راه اعتقادش را دارد و هیچ قید و بندی نمی تواند او را به زیر ظلم و ستم بکشاند و البته محمود رضاخانی همچنان که از شخصیتهای دیگرش یک سنبل پرورش داده است در این مقوله نیز که سروین را نماد یک زن ایرانی جلوه بدهد کوتاهی نکرده است.
او در این مقطع تاریخی قصد دارد یک جهش و یک رنسانس فکری در زن و مخصوصا قهرمان خود به وجود بیاورد و با کشاندن او در چنین اجتماعاتی که تا قبل از آن فقط زن در نقاب تعصب کورکورانه ای منحصر بود با چنین اظهار نظرهای آتشینی آن مفهوم اصلی که زن سازنده مرد و مرد سازنده تاریخ است را در ایجاد تهیج در مرد به وجود بیاورد.
آن هم در زمان و موقعیتی که وقتی مدرک شناسایی به وجود آمد مرد نسبت به اینکه کسی نام زن یا مادر و دخترش را بداند از داشتن آن حذر می کرد و عار و ننگ می دانست. اینجا است که نگارنده سعی کرده است که با کشاندن این عنصر به بطن جامعه او را در شکل گیری یک قیام همه جانبه و مسائل روز سیاسی دخیل نماید تا این حرکت نخست از خانواده شروع و به جامعه کشانده شود و جامعه ایرانی بداند که زن می بایست به اصالت و هویت دیرینه خود بازگردد.
توجه او به این تظاهرات فردی و خودباوری زن شاید تا حدودی به آن مقطع تاریخی اقراق آمیز به نظر برسد اما نویسنده نمی خواهد کتاب حماسی تگرک را که اگرچه براساس شخصیت های واقعی شکل گرفته در یک موقعیت زمانی به انحصار درآورد.
به خوبی روشن است که هدف متعالی او با شخصیت پردازی سروین برای نسل های آینده نیز کاربرد داشته و می تواند روحیه ظلم ستیزی مرد را نیز در او بدمد.
به همین خاطر وقتی همان جوان خشمگین و نادانی که در باغ حاج یعقوب بدست شیرکوه، زندگی دوباره بخشیده شد، در یکی از همین روزها و اجتماعات در لباس ژاندارم با آنها برخورد می کند، بدبختی و آوارگی آنها دوباره شروع می شود و این بار هم بنا به واکنش سریعی که به خرج می دهند از معرکه فرار می کنند و از اینجا به بعد سرنوشت آنها نامعلوم می شود.
حالا قصه با قهرمان نو رسیده اش یعنی جوانرو که در عنفوان جوانی است ادامه پیدا می کند در حالی که مخاطب همین قدر می داند که سروین و شیرکوه به همراه کلبعلی همان پیرمرد مفلوک قزاق بعد از فرار از صحنه درگیری با درشکه از پل قره سو می گذرند و به سوی نقطه نامعلوم دور می شوند.
نویسنده با یک سبک خاص قصه را به قهرمان جدیدش محول می کند و مخاطب را در سرنوشت شیرکوه و سروین که دیگر به شدت وابسته آنها شده است بی اطلاع نگه می دارد.
این نهایت بی رحمی نویسنده در مقابل مخاطبش به نظر می رسد اما او چاره ای ندارد به اینکه قصه را با جوانرو ادامه دهد و زمینه حذف آن دو دلداده را پیش بکشد. همان طوری که از همان لحظه های نخست چندین مرتبه آنها را تا بیخ گوش خطر برد و زنده برگرداند.
حالا نگرانی جوانرو و دوستان خانوادگی اش از سرنوشت آنها به خوبی در مخاطب نیز سرایت کرده و تا جایی او را کلافه و نگران می کند.
همان طوری که ذکر شد محمود رضاخانی با تجربه ای که از تئاتر و سینما کسب نموده است برداشت و کات را در قصه تگرگ با جا به جایی سکانسهایی به کار می گیرد و چون در طول سالهای زندگی مراوداتی با بهرام بیضایی داشته درست روح کارهای او نیز در نوشته این نویسنده قابل درک است.
اگر چه فیلم نامه روز واقعه از جمله شاهکارهای بهرام بیضایی است و طرح و موضوع آن هیچ سنخیتی با تگرگ ندارد ولی از نظر ساختار و نوع بینش و رشد شخصیت یکجاهایی به هم وصل و مرتبط هستند. منظور این است که تبحر سینمایی او در ایجاد و ابراز احساسات نقش اساسی دارد و همین موضوع به اعتبار دانشی که در کتاب تگرگ گرو گذاشته می توان لمس نمود.
به همین ترتیب مخاطب و طرفدارانش را به اقدام وا می دارد تا از سرنوشت شیرکوه و سروین کسب اطلاع نماید. تنها کسی که می تواند به خوبی از پس این کار برآید جوانرو است. همان جوان هفده ساله ای که در عطاری حاجی ایوب مشغول به کار است و کم و بیش چم و خم کار را یاد گرفته است. اما درد اینجاست که شور عشق دختر حاجی بدجوری روح و روانش را گرفتار نموده است.
اینجا باز هم نویسنده مخاطب را به سر یک دوراهی قرار می دهد. جوانرو از یک طرف در عشق یک جفت چشم سیاه نرگس دختر حاج ایوب گرفتار است و دل کندن و دوری از او برایش ممکن نیست و از طرفی دل آشوب پدر و مادری است که از جان ودل به آنها عشق می ورزد و نمی تواند نسبت به سرنوشت آنها بی خبر بماند. اما سرانجام همچون قهرمانی که به وجود خود قوت می دهد تا بهترین گزینه را از نگاه مخاطب انتخاب نماید اسبش را زین کرده و با سگ باوفایش که اکنون هیبتی در او پیدا شده است به دنبال سرنوشت پدر و مادرش می تازد.
جوانرو به هر جا که نام و نشانی از آنها پیدا می کند به کمک سگش قدم به رد پای آنها می گذارد و اینجا نویسنده که تاب مخاطبش را طاق می بیند به قلم فرسایی سراغ شیرکوه و سروین می رود و آنها را در میان یک جنگ خونین که سردار سپه بر علیه مردم مبارز مخالف سیاست انگلیس به راه انداخته است در کمرکش کوههای لرستان می کشاند. و در نهایت آن صحنه دلخراشی که مخاطب در طول این مدت بارها در ذهن خود تداعی کرده بود به وقوع می پیوندد.
گویا آنها که قصد کرده بودند در فاصله ای که تحت تعقیب و گریز هستند بعد از سالها کلبعلی همان قزاق پیر را به میان قوم و قبیله اش یعنی مردم بیرانوند لرستان برسانند همین امر مصادف می شود با حمله قزاقهای رضاخان به فرماندهی سپهبد امیر احمدی برای سرکوب مردم این دیار که در این میان آنها هم وارد این معرکه نسل کشی می شوند.
نگارنده چاره ای در قربانی کردن آنها ندارد. چرا که در حقیقت ژاندارم های رضاخان بسیاری از این عشایر را بنا به خواست انگلیسی ها نیست و نابود کردند.
محمود رضاخانی بارها کوشید که این دو جوان را از خطر مرگ نجات بدهد ولی حالا که بارور کردن نهال عدالت جز با خونبهاء میسر نیست او ملامت خواننده را می پذیرد و ترجیح می دهد در مسیر واقعی تاریخ دخل و تصرفی نداشته باشد.
****
جلد دوم رمان تاریخی تگرگ با جوانروی با سواد و آگاه ادامه پیدا می کند. جوانی که وضعیت آرایش مردم و انقلابیون را در قیام مشروطه و اوضاعی که استعمارگران و وابستگان آن برای ایجاد یک حکومت استبدادی دیگر به وجود آوردند در این اوضاع و احوال به چشم خود مشاهده نمود.
نگارنده سعی کرده است که روح آگاهی را در قهرمان جوانش بدمد تا به این طریق با دیالوگ و طرز بینشی که دارد مخاطب را به چند نکته اساسی در تغییر حکومت قاجار به پهلوی واقف نماید.
اول اینکه رهبران انقلاب مشروطه چه کسانی بودند. دوم اینکه رهبران این نهضت در چه موقعیتی از اجتماع قرارداشتند. سوم سرنوشت این انقلاب و فرماندهان آن چه شد و نکته آخر اینکه چگونه زمینه یک استبداد بعد از این نهضت به وجود آمد و تئوریسین های این پروژه که بودند؟
ممکن است که خیلی از پژوهشگران و تاریخ دانان نسبت به این نکات و بررسی آن تعابیر مختلفی داشته باشند. اما وقتی ما تحت جریان یک قصه واقعی مشاهدات قهرمانان و اتفاقاتی که در بیص زندگی آنها رخ می دهد را تجسم می کنیم بهتر می توانیم پاسخ روشن تر و واضح تری پیدا کنیم.
ما در این قصه اقتداری از شاه و دولت نمی بینیم و از طرفی قدرت مذهبی از سوی مراجع تقلید و افرادی که حول آن قرار دارد تنها در محدوده ای از مسجد و منبر می توان رد آن را پیدا نمود که به شدت هم سرکوب می شود. پس نتیجه می گیریم آن اقتداری که در این مقطع همه چیز ملت و کشور را احاطه نموده است قدرت عوامل روس و انگلیس هستند که در این کشور جولان می دهند و بزرگترین مانع و سد راه خود را فقط عشایر می دانند. به همین دلیل نگارنده سعی کرده است که به دور از نگاه جناحی آن گرفتاری و مصیبت عمیقی که به واسطه حضور این نیروهای خارجی در کشور به مردم تحمیل شده بود را بیشتر جلوه بدهد. و نقش عشایر و روستاییان که هشتاد درصد جمعیت آن روزگار را تشکیل می دادند و چهل درصد مالیات به خان و دست نشاندگان دولت پرداخت می کردند در نبرد با این عوامل را به طور مفصل تر بپردازد. بحثی که در کمتر کتابی به آن پرداخته شده است.
در مبحث قیام مشروطه نیز محمود رضاخانی با تجزیه و تحلیل هایی نهضت قیام مشروطه را اگرچه در ابتدا به مردان بزرگی چون ستارخان و باقرخان در تبریز و در غرب به یارمحمد خان کرمانشاهی منتسب می داند اما آن چیزی که روشن است این است که بعد از مرگ این رهبران بزرگ ملی، ابصار نهضت بدست عوامل انگلیسی می افتد و به همین ترتیب با تخریب نهضت به شیوه های مختلف زمینه برکناری قاجار و به قدرت رساندن پهلوی را در فرجام این قیام به استنباط می رساند.
نویسنده قصد دارد ابتدا و انتهای این نهضت را به طور دقیق تر برای مخاطبش به شیوه داستانی روشن کند تا آن چیزی که باعث شکست این قیام شده است را روشن نماید. سردرگمی یارمحمد خان بعد از مرگ ستارخان و باقرخان و همچنین تصمیمی که بتواند به نفع مردم تمام شود نتیجه فعل و انفعالات قیامی است که حالا ابصارش بدست انگلیسی ها افتاده است.
در مجموع همه این اتفاقات در حالی است که هنوز آن نیروی معنوی در مردم بیدار نشده است و دلایل مختلفی همچون خوی وطن دوستی و ظلم ستیزی در تشدید این قیامها دخیل بوده است.
جوانرو در چنین شرایطی به بلوغ می رسد. زمانی که مردم خواهان عدالت و اصلاح نظام سیاسی شدند و با اتفاقاتی که برای قیام مشروطه افتاد تحت فشار عوارض جدید و سلطه رفتار خشن تری قرار گرفتند که به مراتب بدتر از گذشته بود. دوره سیاهی که به یکی خفقان ترین دوران معاصر ایران یاد شده است.
قتل های زنجیره ای که برای مخالفین رژیم نوپای رضاخان اتفاق می افتد، غارت منازل توسط ژاندارمها و کشتار عشایر و البته شیوع بیماری واگیردار و کمبود و نبود دارو همه تاوان مخالفت با همین رژیم دست نشانده اجنبی است.
او دیگر چون پدرش آدم ساده ای به نظر نمی رسد که همه رمز و راز زندگیش را به آسانی در کف دست دیگران بگذارد. خواننده با جوانرو دیگر دم به ساعت تنش نمی لرزد. چرا که به هر کسی اعتماد نمی کند و زندگی گذشته به او آموخته محتاط تر رفتار بکند.
چون قصد ندارد برگ بازنده ماجراها و اتفاقاتی باشد که سر راهش سبز می شوند و به خوبی روشن است شرایط بد دوران سیاه به مسند رسیدن حکومت قزاقها که برای جان و مال و ناموس مردم به قدر پشیزی ارزش قائل نیستند ایجاب می کند سیاسی کار باشد و تحت یک چهارچوب منسجم پیش برود. در اینجا آن رشد سیاسی که در همان اوایل اشاره شد و مردم ما کم و بیش به آن دست پیدا کرده اند، حلول این آگاهی را می توان در جوانرو مشاهده نمود.
قتل و عام عشایر شجاع و غیور، انتقام گیری های شخصی، قحطی و گرسنگی، زورگیری و قتل و غارت در لابلای این قصه دل انسان را به درد می آورد. اما آن چیزی که به حیات قصه جان می دهد و مخاطب را درگیر ماجرا می کند جریان عاشقی جوانرو و نرگس است که در پی آن موضواعات سیاسی و تشنجات اجتماعی هم در حرکت قهرمان، پیش روی مخاطب گذاشته می شود.
به طبع محمود رضاخانی سعی نموده است که با شیوه معمول ایجاد فضای عاشقانه ای، نظام اجتماعی و سیاسی آن دوران را هم معرفی نماید. اما تفاوتی که در این شیوه دیده می شود این است که آن عاشق تک ساحتی و بت وارگی را در قهرمانش به وجود نیاورده است و دغدقه های دیگر هم در کنار احساسات او در جریان است.
وقتی در کشمکش اینکه به دنبال پدر و مادرش برود یا نیرو و اراده اش را معطوف به وصال عشق کند در چنین فضایی که عشق دامنه بی حد و حصاری دارد شئونات انسانی را به آن مقدم داشته و کاری انجام می دهد که مفهوم آن چیزی فراتر از عاطفه در ذهن مخاطب تداعی می کند. او چاره را فقط در کنار عشق نمی بیند. یحتمل وقتی تصمیم به رفتن می گیرد به این نتیجه رسیده است که هیچ عشقی بدون وجود پدر و مادر نمی تواند معنا داشته باشد. اینجا می توان نقش پدر و مادر را انبساط خاطری دانست که هر انسانی به دنبال او می گردد.
معمولا آن فراز و فرودی که در چنین جریاناتی توسط فیلمساز یا نویسنده به وجود می آید بستری است که روابط نامشروع یا زمینه ای برای ازدواج به وجود آورد. خوب اگر حرفمان را واضح تر بزنیم باید گفت وقتی شاهد فداکاری های احساسی و امثالهم زیادی هستیم نتیجه همه این ایثارگری ها، زد و خوردها را بهانه ای برای ارتباط رابطه جنسی یا عاطفی می دانیم.
اما در رمان تگرگ نویسنده سعی نکرده است که همه بسترها را زمینه رسیدن به دو معشوق کند. بلکه زمینه این ناکامی ها را بسترهایی معرفی می کند که دستگاه حاکمیت به وجود آورده است. یعنی حق زندگی و آرامشی که حداقل ترین چیزی است که انسان می بایست از آن برخوردار باشد از آنها گرفته شده است.
فکر می کنم پیش از هر چیزی که معنای عشق را برای ما تعریف نماید تعهدی است که دو عاشق در قبال احساسی که به هم دارند را مشخص می کند. یعنی آن عهد و قراری که با هم می گذارند و برای رسیدن به هم نیز خود را متعهد و ملزم به وفاداری می بینند.
در فضای عاشقانه ای که نویسنده در رمان تگرگ به وجود آورده است به هیچ وجه ما شاهد گفتگویی عاشق و معشوق نیستیم. حال اینکه تعهدی هم نسبت به این جریان که فقط از راه جرقه نگاه منتقل شده است در مقابل هیچ یک نمی بینیم!
پس آن نفوذی که تقریبا شانزده سال در تکاپوی رسیدن به هم مشاهده می کنیم از کجا سرچشمه می گیرد و نگارنده تحت چه منطقی این احساس را این قدر کش داده است؟؟؟
ادبا به این معتقد هستند که عشق باوری عمیق و علاقه ای لطیف است که با حس صلح و انسان دوستی در هم می آمیزد و محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد. حس دوست داشتنی شدید که می تواند بدون محدودیت اتفاق بیفتد. در بحث ماندگاری یک نگاه، قول و یا قرار نیز همان طوری که یک احساس غیر قابل تصور در دو شخص به وجود می آید نمی توان تخمینی برای ماندگاری آن تعیین نمود.
نتیجه بیان می کند که اگر عشق آمیخته ای از احساس و میل جنسی باشد چندان دوامی پیدا نمی کند. اما اگر در کنار احساسات باوری قوی تر مثل وفاداری و اخلاق وجود داشته باشد تغییر و تحولات عجیبی در فرد به وجود می آورد که تفاوت زیادی با گذشته پیدا می کند. وقتی جوانرو این قدر خود را نسبت به سرنوشت نرگس متعهد می داند و برای پیدا کردن او به آب و آتش می زند یک جورهایی قدرشناسی و نمک شناسی او نسبت به خانواده حاج ایوب هم القاء می کند. و هم اینکه خود را مسئول سرنوشتی می داند که در به وجود آوردن آن دخیل است و همه اینها نشان می دهد که تعهد و وفاداری هر دو اجزاء عشق هستند.
اگر این موضوعات ریز و درشت را کنار هم بگذاریم خواهیم فهمید که فقط احساسات نیست که عشق را به وجود می آورد بلکه مجموعه ای از اعتقادهایی است که فرد نسبت به آن خود را پایبند می داند و تا پای جان هم از آن دفاع می کند. پس عشق در حصار زمان نیست. بلکه این زمان است که در حصار عشق فرآیندهایی اخلاقی را به وجود می آورد.
احساس می شود که شخصیت جوانرو نتیجه چنین تحولات و فرآیندها باشد. مشخص است که بعد مرگ پدر و مادر و دیگر دوستانش در جریان حمله ژاندارمها به عشایر بیرانوند تنها انگیزه و امید او فقط نرگس باشد. غافل از اینکه در طی این زمان نه چندان طولانی که بنا به جبر زمان از کرمانشاه دور مانده بود این تنها امید و آرزویش را هم از دست داده است.
وقتی به کرمانشاه بر می گردد و سراغ حاج ایوب می رود تا راز خود را با او در میان بگذارد. با رفتارهای عجیب و غریبی از طرف حاج ایوب مواجه می شود. مثل اینکه فکر جوانرو را خوانده است و از افشای مطلبی طفره می رود.
اینجا نگارنده به شیوه بسیار جذاب و طبیعی در نظر مخاطبش طوری دل نگرانی و آشوب های درونی حاج ایوب را منتقل می کند که خواننده را به وجد می آورد. نگاه تودار و رنگ پریدگی و طفره رفتن های حاج ایوب با پیدا شدن سر و کله جوان شرور و خشمگینی در دکان او بیشتر می شود و شک جوانرو را دو چندان می کند. در هر صورت قبل اینکه حرفی بزند حاج ایوب همه اتفاقاتی که نباید بشود را برای جوانرو بازگو می کند و آب پاکی را به دستش می ریزد.
جوانرو وقتی با خبر می شود نرگس ازدواج کرده است دردی به دل جریحه دار و زخمی اش افزوده می شود و ٖآن روزنه مبهم و تاریکی که به روشنایی آن امید داشت تاریک و مبهم سوسو می کند.
بدترازهمه وقتی است که می فهمد آینده او به یک سرنوشت شوم گره خورده است و می فهمد جمعی از گنده لاتهای شهر سر تصاحب نرگس شرط بندی کرده اند که این وسط یکی از آنها با حیله و نیرنگی شرط را می برد و اینجاست که جوانرو خود را نسبت به چنین بازی کثیفی سر یک دختر معصوم بی تفاوت نمی بیند.
قصه تا اینجا کمی گنگ و مبهوت ادامه دارد چرا که هنوز هیچ واکنشی از طرف نرگس نسبت به جوانرو دیده نمی شود و مشخص است که این معماها و پیچیدگی هایی که نگارنده به وجود آورده است برای کنجکاو کردن هر چه بیشتر مخاطب است.
همین طور دریچه هایی باز می شود که هر کدام به وضعیت اجتماعی و سیاسی آن روزگار ربط پیدا می کند و به خوبی روشن است که محمود رضاخانی برای انتقال آن پیام اصلی غافل نشده است و همچنان قصه را به آن وصل می کند.
همه این جریانات در حالی اتفاق می افتد که سپهبد امیر احمدی از طرف رضاخان به فرماندهی لشکر غرب منصوب می شود. او به منظور ایجاد امنیت، مردم لرستان را به شدت قتل و عام نمود.
حالا که سر و کله امیراحمدی در کرمانشاه پیدا شده جوانرو همه همتش را برای ترور او به کار می گیرد اما هیچ گاه موفق به اجرای تصمیمش نمی شود.
جوان شروری که نرگس را تصاحب می کند و حالا همه اختلافاتش را با او سر پدرش یعنی حاج ایوب خالی می کند نگارنده در شخصیت پردازی این جوان که جواد نام دارد به همان گونه عمل نموده است که برای خواننده روشن است لات و اوباش دارای چه ویژگی است باز هم راهی به درون او پیدا نمی کند. شاید نویسنده قصد نداشته است که زشتیهای درون یک انسان را بیش از این که بوده است را افشا کند!
از طرفی جواد در یک شرط بندی که با دوستان اراذل و اوباشش با نرگس ازدواج می کند و به طبع می بایست چندان غیرتی نسبت به او نداشته باشد ولی از طرفی هم می بینیم که با ادامه تحصیل نرگس به شدت مخالفت می کند و همه اختلافش با او و خط و نشان هایی که برای حاج ایوب می کشد سر همین موضوع دیده می شود.
این اختلافات تا جایی بالا می گیرد که حاج ایوب که خود را مقصر این ازدواج و زندگی فنا شده دخترش می داند دق می کند. و روز تشییع او بعد سالها نرگس چشمش به جوانرو می افتد و آتش عشق او شعله می کشد. چرا که به او گفته بودند جوانرو کشته شده است. و اینجاست که برای نخستین بار متوجه واکنش نرگس نسبت به جوانرو می شویم.
بیهوش شدن نرگس با دیدن جوانرو و رازی که تنها خانم معلم او از آن با خبر است باعث می شود که خانم معلم در مورد سرنوشتی که به دوز و کلک جواد درست شده است با جوانرو صحبت کند.
همین امر باعث می شود که انگیزه ای در جوانرو پیدا شود تا با کمک خانم معلم در اقدامی نرگس معصوم را از چنگال جواد اوباش نجات بدهند.
در این فاصله امیراحمدی برای نشان دادن چهره خوبی از اقدامات دولت طرح تبعید ارازل و اوباش را اجرا می کند که این طرح شامل جواد هم می شود که به طبع گره ای به سرنوشت نرگس اضافه می شود. چرا که او را در این تبعید همراه خود به مقصد نامعلومی می برد.
این موضوع همه نقشه های جوانرو و خانم معلم را برای نجات نرگس نقش به آب می کند. اینجا ممکن است برای هر فردی بهترین بهانه بود که دست از علاقه خود می کشید و به دنبال زندگی و سرنوشت خودش می رفت. اما جوانرو بر خلاف چنین تصوری جسورتر برای پیدا کردن نرگس و جویا شدن از احوال او دست به کار می شود.
به نظر می رسد اینجا مجالی است که انسان می بایست خیلی از ناکامی های گذشته اش را مرور کند. اینکه بعضی وقتها از ادامه کاری ناامید می شویم و با یک اتفاق ساده از عشق خود دست می کشیم. این حس زمان از دست رفته و آن همه غفلت ها و نا امیدی هایی که در زندگی داشته ایم در ادامه قصه بیشتر در زندگی خود درک می کنیم. می توان تعریف درستی از اندیشه و اراده را در وجود جوانرو مشاهده نمود.
نگارنده برای پرورش دادن جوانرو از هیچ بستری دریغ نکرده است. به همین دلیل وقتی قهرمانش به سنی می رسد که نیازهای عاطفی در وجود او شعله می کشد به دل بحران و خطر می رود. در واقع ما ویژگی های یک قهرمان را می توانیم در جوانرو ببینیم.
رفتار شجاعانه ای که از خود بروز می دهد، شفت، غم خواری و آگاهی نکاتی هستند که او را از افراد معمولی متمایز می کند. این رفتارهایی که تمایل او را برای کارهای قهرمانانه نشان می دهد دریچه ای است که از نگاه دیگران می تواند ببیند و به سرعت خود را جای آن فرد و موقعیت قرار بدهد تا کارهایی که لازم است را انجام بدهد.
البته همه این موارد در حالی است که قهرمان به توانایی خود اطمینان دارد و راه های مناسب و موثری را برای برداشتن موانع به کار می بندد.
روش خاص نگارش و تحلیل حوادث و داستانهای تو در توی آن به واسطه پیش کشیدن موضوعات مهم تاریخی انسجام خود را از دست نداده است و گره های زیادی را از چنین مقطعی برای نسل کنجکاو امروز باز نموده است که هر کدام در جای خود قابل تقدیر و ستایش است.
با اینکه جلد دوم ادامه جلد اول است ولی هر کدام قصه و فراز و فرودهای مختص به خود را دارند و بهتر اینکه برعکس خیلی از قصه و داستانهایی که می خوانیم پایان بازی ندارد و سرنوشت قهرمان و شخصیت های دیگر روشن می شود.
و نکته دیگر اینکه محمود رضا خانی وضعیت لایه های اجتماع را به خوبی روشن کرده است و می توان گفت همه ملت ایران درگیر اتفاقاتی شدند که دیگرشهرهای ایران هم درگیر آن بودند.
نگارنده می توانست قهرمان و موقعیت او را از طبقه اشراف و سلاطین انتخاب کند اما همان طور که شاهد هستیم تاریخ همواره بر پایه اقدامات اشراف زادگان یا وابستگان آنها نگاشته شده است و همین امر وضعیت دیگر لایه های اجتماع روشن و مشخص نبوده است و باعث شده که تاریخ به گواه سلاطین و امیران نوشته و تحریف شود. در صورتی که در این قصه ما مردمان عادی اجتماع را می بینیم که از نگاه آنها می توان به درک واقعیت ها و تصمیمات سیاسی و خیانت های سیاسیون پی برد. و این ار ارتباط نزدیک و ماحصل گفتگوی نویسنده با آخرین بازماندگان واپسین روزگاران مشروطه خواهی می تواند باشد.
به همین دلیل آن وجدان بیدار تاریخی که ما سنگش را به سینه می زنیم می بایست از درون مردم زجر کشیده و ستمدیده ای جستجو نمود که به خاطر تصمیات و خیانت های سلاطین و حکمرانان همیشه بدبختی و فلاکت کشیده اند که نویسنده در پرداختن به آن هیچ کوتاهی ننموده است.
خلاصه اینکه تکاپوی جوانرو و همه در به دری ها و بدبختی های که به دنبال نرگس به او وارد می شود از آواره شدن در کشور عراق و ترکیه تا شکنجه شدن در زندان رضاشاهی و غیره… فقط نماد یک عشق زمینی نیست. بلکه ما را آگاه و بیدار می کند که طلب آن چیزی که حق مسلم ما است یک امر طبیعی و باید است. اینکه ما دست روی دست بگذاریم تا اتفاقات به سمت ما سرازیر شوند و حالا قرعه یک کار خیر و مصلحت هم به نام رقم بخورد چیزی نیست که ما را برای تحقق آرزوهایمان یاری نماید.
مسلم است که دامنه همه این اتفاقات و مصیبت های ریز و درشت فقط به خاطر انشعاب و نفوذی است که خارجیان به آن دست پیدا کرده اند. و گرنه چه دلیلی دارد شما وقتی قیام عشایر ایران را علیه انگلیس مطالعه می کنید و یا قیام میرزاکوچک خان همه آنها با دخالت نیروهای خائن ارتش شاهنشاهی سرکوب می شوند.
آنگونه که در تاریخ روشن است همه تشکیلات آزادیخواه و سازمانهای فعال مدنی توسط همین شاهان خائن نابود شده اند. ارتباط این قصه با روشن کردن همین بخش تاریخ به ما هشدارها و تذکرات فراوانی می دهد که موضع خود را در قبال جریانات عمومی و خواسته های مردم مشخص کنیم و خود را آلوده به تبلیغات بیگانگان نکنیم که فردای ما به وسیله همه موضع گیرهای غلط می تواند سپیده ای نداشته باشد.
در هر حال نیت محمود رضاخانی و همتی که در نگارش این اثر گران بهاء گذاشته است هزاران تلنگر به ما می دهد که اگر هر یک از ما به این سندهای تاریخی واقف و آگاه باشیم آن بلا و مصیبتی که سر اجداد و گذشتگان ما آمد بر ما و آیندگان ما هرگز نخواهد آمد.
به امید بهروزی و فردای روشن ایران
فرتاک نیوز